۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

نا پدری عزیزم سلام




نا پدری عزیزم سلام
می خوام باهات حرف بزنم.می خوام حرفهایی که یه عمر تو گلوم گیر کرده بهت بگم.
خوب گوش بده.
لعنت به تو.اره به تو که اجازه ندادی بچه باشم.نذاشتی لمس پدرو حس کنم .تو ذهنم وقتی به تو می رسم اینقدر با خودم درگیرم که هنوز نمی دونم دوستت داشتم یا ازت متنفر بودم؟
شاید در تو دنبال یه نشونه می گشتم.
چرا منو به حاله خودم رها کردی؟
تو خودتم دختر داشتی.چطور دلت اومد ما رو با همه چی عوض کنی؟تو هم خون ما بودی.چرا بهم نگفتی نرو؟
چرا همیشه منت میذاشتی که به ما لطف کردی.
من هنوز معنی لطف تو رو نفهمیدم.
اینکه صاحب اموالمون بشی یا جلو چشمام ذره ذره خواهرو مادرمو با کتک بکشی؟
یا اینکه بی هیچ عذاب وجدانی ما و خیلی ها رو به دولت بفروشی.
راستشو بگو کشتن حست هیچ زجری نداشت؟
تو می دونستی ما جز تو کسی رو نداشتیم.
می دونی هنوزم حالم این روزا بدتر از همه است.
راستشو بگو ،بگو که همش یه بازی بود.چقدر دوست داشتی به این ناپدری بودنت افتخار کنم.؟
همیشه ازت متنفر بودم ،ولی در واقع نبودم!
همیشه منتظر بودم بیای و بگی عزیزانم من اینجام
چرا همتون دل ما رو شکستین؟
هنوز نمی دونم اسلام چه مزیت بزرگی برات داشت که این طور برادر کشی که نه خون برادرتو بعد از خودش هم از ما خوردی.
می دونم مثل یه بچه دارم باهات حرف می زنم ولی وقتی مجبورم به تو فکر کنم ناخواسته همون بچه ای می شم که هنوز نمی فهمه چرا دوسم نداشتی.
دلم برا مادرم تنگ شده.دلم برا خونمون تنگ شده.
تو و بنیاد شهید منو بیرون کردید.
لعنت به تو که به خاطر آرمانهای آقات خامنه ای یه خانواده رو از درون کشتی.
تو و همه کسای مثل تو ،همتون دارین مثل رهبرتون عمل می کنید.
فقط بگو کی میمیرید تا من به بخندم.
من از تو یاد گرفتم برای آرمانهام بجنگم.ازت ممنونم
دختر برادرت زهرا


پای نوشت : لینکهای مرتبط

مادر عزيزم سلام ,نمی پرسم چطورین ؟ 

کشور عزیزم سلام!

پدر جان سلام

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر