در همدردی و همبستگی با خانوادههای اعدام شدگان اخیر
و سرشار از خشمی مهار نشدنی در خون خواهی جان عزیزانمان
همچنین در برابر یاوه گویانی که در جهت استمرار بقای حاکمیت و در جهت منافع
طبقاتی خودشان با افاضات دموکراسی!! و مسالمت جلو!!در کنار حاکمیت قرار
میگیرند.
آنچه در این نوشتار آمده است ,با توجه به دیالکتیکی که در واقعیت جاری
است، بر آن است که با برخی توضیحات و اندیشه ورزی در گستره ی مفاهیم, حق
انتخاب به وجود آورد، چراکه در ورای دیدگاه های مختلف یک یقین در مقابل ما
است
انقلاب سازماندهی خشم طبقاتی برای طغیان طبقاتی است
روش مبارزاتی چپ رادیکال/ انقلابی در «طغیان گری مستمر» است، عصیان
مداوم بر علیه همه ی نمودهای ستمگری مادی و معنوی که اگر این خصلت عصیانگر
را از فرد یا تشکلی چپ ، به هر بهانه و با هر توجیهی، سلب کنیم نمی توانیم
آن را با عنوان چپ انقلابی شناسایی کنیم. هرکس به هر دلیل از این طغیان
همیشگی دست بردارد و درچارچوب یک نظام نابرابر وضدانسانی ساکت و منفعل
شود،در ارتباط با این نوشتار، چیزی جز چپ نما نیست.
برای رهایی جامعه به دو عنصر آگاهی و شجاعت نیاز است. آگاهی برای تشخیص
راه درست و شجاعت برای گام برداشتن در آن راه. اگر چپ رادیکال ها بتوانند
به طور دایم آرامش و آسایش دولت/ طبقه ی مرفه را برهم زنند و در باره ی
چرایی و چگونگی این کنشگری، طبقات محروم را به طور گسترده و از نزدیک در
جریان بگذرانند، بی شک یک نتیجه ی مشخص حاصل خواهد شد
مبارزه ای طبقاتی/اجتماعی،
مبارز چپ رادیکال ترجیح میدهد ازهر موقعیتی برای روشنگری توده ها و زیر
سوال بردن نظم حاکم بهره برد,مبارزه و زندگی را به سان دو چهره از یک
واقعیت مشترک به هم می آمیزد. هدف را می شناسد و هرگز از یاد نمی برد که هر
کنش کوچک و هر کلام، به شرط آنکه با سازماندهی و هدفمند باشد به ثمر می
نشیند.در یک کلام کاری میکند تا نظم اجتماعی نابرابر حاکم برجامعه به طور
پیوسته مختل شود و نتواند ادامه یابد. کاری میکند که طبقات برتر دریابند که
نمی توانند به بهره کشی انسان ها ادامه دهند. هر طور که ممکن است باید
سیستم را فلج کند و کارکرد عادی دستگاه دولت را که ابزار دست طبقه ی حاکم
است از کار میاندازد. این ها نمودهای مشخص نبرد طبقاتی هستند. نبرد اجتماعی
انسان هایی که نمی خواهند به نظم برده وار حاکم تن دردهند
.
اگر کنش به جای کلام تبدیل به معیار گردد، طبیعی است که قضاوت و تصمیم گیری
بهتر و آسان تر می شود. کدام نیرو برای سیستم خطر آفرینی می کند و کدام
نیرو تلاش می کند از خطر آفرینی برای سیستم بپرهیزد
چپ رادیکال در کنشگری نه تردید می کند و نه راه گم می کند, وقتی بدانیم که
بقای نابرابری در گرو نظم است می دانیم که زیر سوال بردن نابرابری نیز با
بر هم زدن این نظم میسر است. پس کاری که باید کرد این است که در هرکجا، به
هر شکل مصداق ها و نمودهای نظم نابرابر و ضد انسانی حاکم برروابط
طبقاتی/اجتماعی را زیر سوال برد. در نتیجه زیربنا و روبنای سیستم یعنی هر
دو را با هم باید مورد هدف قرار داد.
اما کنشی که بخواهد این نظم را زیر سوال برد چیست ؟
اینکه در چه مقطعی میتوان به آن مرحله از آگاهی و شجاعت مجهز شد که هر طور که ممکن است سیستم/دولت/ طبقه ی حاکم را انداخت
. چپ رادیکال انقلابی در این شرایط در جهت سازماندهی به سوی رها سازی کل
جامعه تلاش می کند. چنین سازماندهی رهایی بخشی تنها رادیکال می تواند
باشد. هر شکل دیگری از مبارزه یا به رهایی بنیادین ره نمی برد و یا محرومان
را از بندهای واقعی نجات نخواهد داد..
ستمدیده در مبارزه ی رادیکال انسانیت خویش را باز می جوید. برای یک انسان
ستمدیده، هیچ کنشی انسانی تر از مقاومت رادیکال نیست. انرژی نهفته در
مبارزه ی رادیکال یگانه شکل بازسازی ضعف های تاریخی محرومین است ,چرک
تاریخی و اجتماعی استثمار تنها در مقاومت رادیکال است که بیرون می ریزد و
انسان رها شده از بند را با خویش و جامعه آشتی داده و اعتماد به نفس و
آرامش را به همه ستمدیدگان باز می گرداند. به این معنی مبارزه ی رادیکال
آموزش توده ها برای بدست گرفتن سرنوشت خویش است.
به همین دلیل نیز مبارزه ی رادیکال انتخاب بین بد و بدتر نیست،بهترین انتخاب است.
تمامی کسانی که تحت لوا و دلایل مختلف از اجرا، یا تایید این واقعیت
بدیهی شانه خالی می کنند خواسته یا ناخواسته همدستان استثمار گران هستند.
هیچ آزادیخواهی به نفی مبارزه ی رادیکال نمی پردازد. آزادی یک جامعه در گرو
آزادی محرومترین بخش های آن است.
پس وظیفه ی هر فرد و نیروی چپ انقلابی است که با اتکاء به مفهوم
انقلاب،یعنی دگرگون ساختن ساختارهای کهنه ی جامعه در مسیر سازماندهی و عمل
فعال شوند. جامعه روزی رنگ آزادی را خواهد دید که نیرو انقلابی با تکیه بر
آگاهی، سازماندهی و مبارزه ی رادیکال به صحنه ی تغییر بیایند.
عصر و زمانه ای که در آن بسر می بریم دارای این ویژگی است که انسان ها
محکوم به زندگی در چارچوبی می شوند که تغییر نظم حاکم بر آن «ناممکن» جلوه
می کند : نظم جهانی، نظم طبقاتی و
دستگاه های آموزشی، تربیتی و تبلیغاتی نظام نابرابر حاکم، نبود شرایط
عادلانه برای رشد مادی و معنوی انسان ها را عادی جلوه می دهند. صدها توجیه و
توضیح نظری – فلسفی، جامعه شناختی، روانشناختی…- می آورند که نشان دهند
ستم طبقاتی، استثمار و یا فقر و گرسنگی میلیون ها نفر در نظم سرمایه داری
شرایطی است که به هر حال «نمی تواند نباشد».
سرنوشت تاریخی میلیاردها انسان در دست نهادهایی قرار گرفته است که معتقدند
نظم جهانی جز با «مدیریت فقر» میسر نیست، بحث از تقسیم فقر می کنند تا بحث
از تقسیم ثروت نشود.
در چنین دنیایی که در آن پستی و رذالت اقلیت سرمایه سالار حاکم به صورت
بیرحمانه اعمال می شود , در دنیایی که ظلم و ستم به گونه ای «بدیهی و
برنامه ریزی شده» اعمال می شود و سیستم می آموزد که با ادب، رعایتگر قانون،
«مسالمت جو» و مدنی باشیم
طغیانگری فکری و عملی با مبارزه ی ضد سیستم رادیکال است که می تواند مسیر
درست مقاومت جویی را خفظ کند. مبارزه رادیکال با سیستم. نابرابر ضد انسانی
مبتنی بر بهره کشی انسان از انسان
آیا جز با مبارزه رادیکال/ مقابله به مثل می توان با حاکمیت سیستم سخن گفت ؟
نگارنده بر این باورست که بقا سیستم ناشی از این است که مخالفانش برای
مقابله ازروش نامناسبی بهره می برند. روشی که کمترین آسیبی به سیستم نمی
زند، یعنی روش اداری، گفتاری، «قانونی»، «مسالمت آمیز
نباید فراموش کرد که در جهان واقعیات، همیشه آنکس که حق دارد پیروز نمی
شود، بلکه آنکه درست عمل می کند. زیرا واقعیت ها بر اساس عمل مشخص است که
تغییر می کنند و نه بر اساس گفتار و رویاپردازی.
بدیهی است که مبارزه ای انقلابی نیازمند فراهم ساختن بستر مادی و ذهنی
آن در جامعه است. این نیز میسر نمی شود مگر آنکه برای مبارزه انقلابی, تکیه
آگاه بر قهر سازمان یافته به عنوان یک استراتژی پذیرفته شود
برای آماده سازی این استراتژی هیچ چیز ضروری تر از خشم سازماندهی شده ی چپ
انقلابی در قبال سیستم نیست. پس چون خشم موتور انقلاب است هر انقلابی با
خود رادیکالیزم را دارد. سخن از «انقلاب دمکراتیک» گفتن بیشتر نوعی سوء
استفاده از زبان است تا اشاره به واقعیت.
این ترکیب واژگان در ذات خود تناقض دارد. نه به این معنا که نمی توان به
صورت دمکراتیک انقلاب کرد به این معنا که علت انقلاب به طور ریشه ای ناشی
از نبود دمکراسی، برابری عدالت است. بدیهی است اگر صفتی بخواهد به معنای
واقعی کلمه بار محتوایی واژه ی «انقلاب» راهمراهی کند به طور قطع
«دمکراتیک» نیست
دقیق شدن در تعریف انقلاب
انقلاب رادیکال و سریع است که می تواند نظم سیاسی/اجتماعی حاکم را به هم
ریزد.اما به مرور زمان و با توجه به تجربیات تاریخی ناموفق و نیز با توجه
به جهانی شدن سرمایه سالاری و محدود شدن حاشیه ی عمل چپ انقلابی, ذوب شدن
در مبانی حقوق بشر نئولیبرالی،مبارزات دموکراتیک بر مبنای انسان «مدنی»در
«جامعه مدنی » سرمایه دارای,، تعریف انقلاب در بعد سیاسی خود جای خویش را
به جنبش حقوق بشر, دموکراتیک و از این قبیل واژه ها داده است
هدف انقلاب ، زیر سوال بردن مجموعه ی نهادهایی است که به سلطه ی طبقات برتر
امکان فعالیت و بقاء می بخشد. به همین دلیل نیز، انقلاب می تواند با
معیارهای دمکراتیک کسانی که می خواهند با باصطلاح دمکراسی، ساختار طبقاتی و
منطق بهره کشی حاکم بر آنرا دست نخورده بگذارند، خوش نیاید. ساختارهایی که
نظم اجتماعی نابرابر بر آن استوارست، همان نظم اجتماعی که دمکراسی طبقاتی
می خواهد هر طور شده سالم نگه دارد تا مبادا جایگاه طبقات برتر زیر سوال
رود. اما به هر روی این دگرگون سازی بنیادهای روابط اجتماعی در ذات انقلاب
است. حرکتی که ساختارها را فرو می پاشد
در تعریفی دقیق ترانقلاب حرکتی است رادیکال که در درجه ی اول به سوی شکستن
ساختارهای حاکم پیش می رود و در این مسیر، دستگاه های نظامی، امنیتی،
اطلاعاتی و نیز دستگاه های اداری و تبلیغاتی, دشمن طبقاتی را درهم می شکند.
چنین حرکتی شامل پادگانها و پایگاه های امنیتی,ادارات….. می شود.
. پس تلاش برای انقلاب و دمکراسی تضاد ماهوی دارد. انقلاب نمی تواند با
دمکراسی، آنگونه که در جهان امروز و نزد مدافعان روشهای تغییر غیر رادیکال
مروج است، همخوانی داشته باشد. انقلاب چون حاصل خشم اجتماعی است نخست
بناهای کهن جامعه را ویران می کند، خلع مالکیت می کند، خلع ثروت می کند،
محاکمه, مجازات می کند و هنگامی که امکان مادی بازتولید نظم ضد بشری مبتنی
بر بهره کشی انسان از انسان را از میان برد، بر روی ویرانه ی نطم کهن، نظم
انسانی عادلانه برقرار می کند و این بار دمکراسی به معنای حقیقی آن بروز می
کند. آن نوع از دمکراسی که به همه ی انسان ها شانس برابربرای دخالت ورزی
در تعیین سرنوشت خویش را می دهد. انسان هایی که برای کسب آگاهی و توان مادی
تحقق اراده ی ناشی از آگاهیشان، از موقعیت های متعادل, برابر برخوردارند.
دمکراسی واقعی تنها در یک جامعه ی رها شده از روابط طبقاتی ممکن است..
جامعه ای که از اسارت کار انسان برای انسان رها شده و
به جامعه ی متشکل از انسانهای برابر، و آزاد و آگاه تبدیل شده است
اینک با استناد به مطلب مطرح شده گفتنیست که اگر اجازه دهیم شرایط به
همین ترتیب پیش برود از سوسیالیسم یا بربریت، بربریت آن متحقق میشود که اگر
خوب اوضاع سیاسی اجتماعی پیرامونمان را آنالیز کنیم میبینیم که حتی به
اشکال مختلف این بربریت در حال متحقق شدن میباشد.
در نتیجه اگر کاری را که میدانیم باید انجام دهیم و مسئولیتی را که باید
بپذیریم را عملی نکنیم، بهتر است بگوییم بر سر قبرهایمان نامی از ما
ننویسند که آیندگان نفهمند بدرد نخورهای دورانمان ما بودیم.
پیش به سوی سازماندهی هستههای مقاومت
همبستگی،اتحاد،مبارزه
آزادی و برابری
پاینوشت:پیشنهاد یکی از رفقای آنارشیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر