طغیان میکنم پس هستم: در وفاداری به آرمان طغیان گران
نقد کردن بدون آلترناتیو نقد کردن نیست، لیکن همواره برای ساختن باید ویران کرد
به جای مقدمه:
بحران سرمایه داری جهانی در مرحلهای از رشد نیروهای مولد قرار گرفته که به راحتی میتوان آنرا انفجار نیروهای مولد نامید،شرایط اقتصادی،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی که سیر تکاملی تاریخ در هیچ برههای از خود مشابه آنرا تجربه نکرده است
دورهای که در آن به سر میبریم سالهای تغییرات قهر آمیز ارزشهای مستقر و هژمونی مسلط است، به اعتبار تاریخ و سیاست در سیر تکاملی آن، انسان قرن ۲۱ در آستانه تغییرات و تحولاتی به مراتب بارز تر و عمیق تر از دگر گونی هایی قرار گرفته است که به واسطه کمون پاریس یا اکتبر سرخ پدید آمد
لاجرم طغیانها و شورشهای اجتماعی/ طبقاتی بسته به پیشرفت سرمایه داری در مدلهای متفاوت خود از غرب تا شرق اجتناب ناپذیر میباشد، و تنها بسته به شرایط عینی و دیالیکتیک جاری در هر اجتماع, مسالهای است که به زبان عامیانه دیر و زود دارد ولی در نهایت اتفاق میافتد
در هر صورت سیستم و طبقه فرا داستان هیچ کدام و در هیچ جا در سرکوب اعتراضات مردمی خواه رادیکال و طبقاتی؛ یا خواه رفرمیستی و اجتماعی و در مثالی واضح تر همچون خواست استقلال و پایان اشغال همچون کردستان، فلسطین، بلوچستان،کشمیر،باسک،ایرلند تردیدی در سرکوب اراده فرودستان به خود راه نمیدهند/ نخواهند داد. و از نظر نگارنده این نکته را نیازی به مشاجره نیست.تنها انواع مختلف سرکوب است که اعمال میشود/ خواهد شد، در کشور هایی همچون ایران که بدلیل شرایط عینی پتانسیل انقلابی به انفجار شورشهای نان گره خرده است، علنی و در اکنون انجام میشود، و در کشور هایی همچون آلمان منتظر رسیدن امواج بحران میباشد تا چهره مخوف پنهان زیر ماسک لیبرال دموکراسی را علنی بکند,در مثالهایی همچون کردستان و فلسطین...نیز که نیازی به توضیح واضحات نیست
بنا به ذات سیستم سرمایه سالار در هر مدل و رنگ آمیزی آن سرکوب امری است اجتناب ناپذیر و در نتیجه از آنجا که هر عمل رهایی بخش تودهای که روندی انقلابی/ اجتماعی را به خود بگیرد هدفی جز خلع ید از خلع ید کنندگان را نمیتواند بنا به دیالیکتیک موجود در بطن خود طی کند، در نتیجه سیستم نیز در هر کجا توسط دولتهای مختلف رنگ و ویترین خود و نیروهای تا دندان مسلحی که برای حفاظت و تداوم مقدسترین مقدسات همه اعصار یعنی مالکیت خصوصی و روند
سود،سرکوبهای خونین در همه جای دنیا اتفاق خواهد افتاد
میتواند ایدولوژیک مذهبی نوع ایران/ اسرایل, خواه غیر مذهبی نوع چین/کره شمالی باشد و یا میشود دموکراسی سکولار نوع ترکیه و خواه دموکراسی نئولیبرالی انواع پارلمنتاریسم اروپایی باشد
در نتیجه با توجه به دیالیکتیک جاری در روند سیر تکاملی رو به سقوط رژیم و بستر مادی فراهم برای تحولات عمیق و رادیکال اجتماعی/ طبقاتی همچنین از پتانسیل نهادینه در ذات سیستم برای سرکوبهای خونین این متن با وام گیری از ادبیاتهای همسو با نظر نگارنده(بدون رعایت کپی رایت) به دفاع از اعمال قهر و خشونت در رادیکالیسم انقلابی خواهد پرداخت هر چند نگارنده از پیش میداند فریاد مدافعین تساهل و تسامح بلند خواهد شد و این را به حساب افراط و بی قاعدگی تئوریک / سیاسی خواهند گذاشت اما به جدّ این سوال در ذهن میجوشد که چگونه میشود / میتوانیم هر روز شاهد این همه جنایت سیستماتیک باشیم و سازمان ملل هم محکوم کند و ما نیز محکوم کنیم، عفو بین الملل نیز امضا جمع کند و ما نیز امضا جمع کنیم
انقلاب به زبان عامیانه
انقلاب حرکتی است رادیکال از جانب محرومان جامعه برای پایان بخشیدن به نظام طبقاتی که آنها را در محرومیت نگه داشته است که می تواند نظم سیاسی یا اجتماعی حاکم را به هم ریزد. اما به مرور زمان و با توجه به تجربیات مشخص تاریخی ناموفق و نیز با توجه به جهانی شدن سرمایه سالاری و محدود شدن حاشیه ی عمل نیروهای سیاسی، در ادبیات قالب هژمونیک مسلط(جامعه مدنی،لیبرال دموکراسی) که پادزهر تئوریک و آلترناتیو ارائه شده جهت حفظ نظم طبقاتی و ساختار سرمایه، از سوی طبقات مسلط میباشد, تعریف انقلاب در بعد سیاسی خود جای خویش را به جنبش، اصلاحات , حقوق بشر ….و از این قبیل واژه ها داده است . بدین صورت از سوی طبقات مسلط بیش از بیش تمایل به این سمت است که از واژه ی انقلاب در معنای اجتماعی/ طبقاتی آن استفاده نشود و تغییر سیاسی را از این چارچوب تعریفی متمایز سازند.
در تعریفی دقیق ترانقلاب حرکتی است رادیکال به سوی شکستن ساختارهای حاکم و در این مسیر، دستگاه های نظامی، امنیتی، اطلاعاتی و نیز دستگاه های اداری و تبلیغاتی دشمن طبقاتی را درهم می شکند. چنین حرکتی شامل پادگانها و پایگاه های امنیتی دشمن و نیز شامل ادارات و رادیو و تلویزیون و مساجد نظام حاکم نیز می شود. در انقلاب هدف، زیر سوال بردن مجموعه ی نهادهایی است که به سلطه ی طبقات برتر امکان فعالیت و بقاء می بخشد. به همین دلیل نیز ، انقلاب با معیارهای دمکراتیک تفکراتی که آلوده به درک طبقات مسلط جامعه هستند, کسانی که می خواهند با استقرارباصطلاح دمکراسی، ساختار طبقاتی و منطق بهره کشی حاکم بر آنرا دست نخورده بگذارند، خوش نیاید. اما به هر روی این دگرگون سازی بنیادهای روابط اجتماعی در ذات انقلاب است. حرکتی است که ساختارهایی را فرو می پاشد که نظم اجتماعی نابرابر بر آن استوارست، همان نظم اجتماعی که دمکراسی طبقاتی می خواهد هر طور شده و بنا بر ترس محافظه کارانه ی خود، سالم نگه دارد تا مبادا جایگاه طبقات برتر زیر سوال رود.
بدیهی است که مبارزه ای انقلابی نیازمند فراهم ساختن بستر مادی و ذهنی آن در جامعه است. این نیز میسر نمی شود مگر آنکه برای مبارزه انقلابی, تکیه آگاه بر قهر سازمان یافته به عنوان یک استراتژی پذیرفته شود
برای آماده سازی این استراتژی هیچ چیز ضروری تر از خشم سازماندهی شده در قبال سیستم نیست. پس چون خشم موتور انقلاب است هر انقلابی با خود رادیکالیزم را دارد. سخن از «انقلاب دمکراتیک» گفتن بیشتر نوعی سوء استفاده از زبان است تا اشاره به واقعیت.
این ترکیب واژگان در ذات خود تناقض دارد. نه به این معنا که نمی توان به صورت دمکراتیک انقلاب کرد به این معنا که علت انقلاب به طور ریشه ای ناشی از نبود دمکراسی، برابری عدالت است. بدیهی است اگر صفتی بخواهد به معنای واقعی کلمه بار محتوایی واژه ی «انقلاب» راهمراهی کند به طور قطع «دمکراتیک» نیست
جریان جهانی نظام سرمایه داری در سطح جهانی، این برداشت را ارائه داد که جهان می تواند فارغ از خطر سرخ به سوی استقرار الگوی سود به عنوان هدف پیش رود و مانعی نباید بر سر راهش باشد. به همین خاطر، هر آن چه که از آن پس تحت نام جنبش اجتماعی و اعتراضی در سراسر جهان می خواست نظم جهانی-اجتماعی ساخته ی سرمایه داری را زیر سوال برد، به عنوان یک مانع و اشکال ارزیابی کرد. در همین راستا، جریانی به راه افتاد که ضمن تقویت سیستم سرکوب (نرم) و سرکوب (خشن ) در سراسر جهان، تلاش کرد تا نوع جدیدی از فرهنگ مبارزه ی سیاسی را در میان جوامع تحت ستم مطرح و نهادینه سازد. در این جریان حرکت های انقلابی یک عنوان تازه یافتند تا بتوان آنها را منزوی و متلاشی کرد: حرکت های خشونت طلب.
براین اساس، هر جامعه ای که می خواست با قهر انقلابی از شر رژیم های دیکتاتوری/ سرمایه داری رها شود متهم به خشونت طلبی می شد و هر نیرویی که به دنبال آن بود تا بامبارزه ی قهر آمیز به حیات یک دیکتاتوری خاتمه دهد، به عنوان خشونت طلبی به اسم تروریست برای سرکوب مخالفین و کشتار کسانی که برای آزادی و حقوق خود دست به سلاح برده بودند استفاده کردند.
پس تلاش برای انقلاب دمکراتیک مثل تلاش برای پرورش ببر بی دندان است. تضاد ماهوی دارد. انقلاب نمی تواند با دمکراسی، آنگونه که در جهان امروز و نزد مدافعان روشهای تغییر غیر رادیکال مصطلح و مروج است، همخوانی داشته باشد. انقلاب چون حاصل خشم اجتماعی/ طبقاتی است جوهره ی هر حرکتی است که بتوان به آن صفت انقلابی داد. انقلاب از نفرت مظلومین نسبت به ظالمان تغذیه می کند. انقلاب از خشم سازماندهی شده ی توده ها در قبال غارتگرانشان زاده می شود. پس چون خشم طبقاتی موتور انقلاب است هر انقلابی با خود رادیکالیزم و تخریب بنای ظلم را دارد. نخست بناهای کهن جامعه را ویران می کند، خلع مالکیت می کند، خلع ثروت می کند، محاکمه می کند، مجازات می کند و هنگامی که امکان مادی بازتولید نظم ضد بشری مبتنی بر بهره کشی انسان از انسان را از میان برد، بر روی ویرانه ی نظم کهن، نظم انسانی عادلانه برقرار می کند
مثال ایران برای ما نمونه ای است بارز از بی ربط بودن بار محتوایی واژه ی انقلاب دمکراتیک با واقعیت دیالیکتیک جامعه ی ایران که شاهد آن هستیم
جریانات اصلاح طلب،حقوق بشری، که مروج، مبارزه ی مسالمت آمیز، جامعه ی مدنی و فرهنگ پرهیز از خشونت تا آن حد به این نظریه ی ایمان آورده ند که حتی کشتار 88 نیز چشم آنها را باز نکرد تا ببینند با نظامی طرف هستند که خشونت را از نه از سر اجبار، که از روی اختیار، به کار می گیرد.
بافت ایدئولژیک جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری خشن مذهبی است که مجهز به یک دستگاه سرکوب ایدئولوژیک و سیستماتیک است که هر گونه جنایتی را میتواند مشروع و توجیه کند
رژیم تا دندان مسلح نشان داده است که به حداقل کنش گرایی یک نوجوان بلوچ و کرد با حداکثر خشونت و قدرت برخورد می کند.
اعتراضات کارگری در سراسر کشور گسترش می یابد. برخورد نیروهای رژیم با آنان هر چه وحشیانه تر و بی رحمانه تر می شود
سرکوب خونین اعتراضات دانشجویی مواردی نیستند که دیگر از سوی رژیم تکرار نشوند
جنبش 88 فرصتی بود تا بحث نظری مبارزه ی غیر خشونت آمیز به طور عملی مورد آزمایش قرار گیرد.
موقعیت کنونی ایجاب می کند که بدون وارد شدن به جزییات پاره ای از نکات را در راستای یک تحلیل کلی از اوضاع مورد نظر قرار دهیم به گونه ای زنجیره وار و به صورت علت و معلولی موقعیت عمومی کشور را بررسی کنیم.
وخامت اوضاع اقتصادی
تحریم های اعمال شده برحکومت ایران شروع به تاثیر گذاری کرده اند و وضعیت اقتصاد کلان ایران رو به وخامت رفته و آثار آن بر روی اقتصاد خرد نیز نمایان شده است. این وخامت شرایط اقتصادی کشور آثار اجتماعی بی شماری دارد که در حال افزایش هستند، عدم پرداخت دستمزدها یکی از نمودهای آنست که به زودی واحدهای تولیدی و صنعتی دولتی را نیزدر بر خواهد گرفت. جامعه ی ایران، که درمقابل واقعیت مطلق فقر وگرسنگی روزافزون قرار گرفته، به واکنش پرداخته است. این بار بحث آزادی و دمکراسی نیست، موضوع نان شب است. به همین خاطر واکنش ها در قالب اعتراضات اجتماعی روز افزون، خواست ها و مطالبات صنفی و خیزش های ناگهانی بروز کرده و توسعه خواهد یافت. موج اعتراضات کارگران، بیکاران و معلمان، نمادهای مشخص این واقعیت اعتراضی هستند.
فراموش نکنیم که این بار شورش فقرا از خصلت های غیر طبقاتی قیام بهمن 57 برخوردار نیست. در آن قیام جز مراکز مهم حکومتی و کاخ های سلطنتی، مراکز اقتصادی، مکان های دولتی دیگر و اماکن مسکونی طبقه ی ثروتمند مورد هجوم قرار نگرفت. اما این بار شورش شامل همه اینها خواهد شد
گسترش بی سابقه ی فقر مطلق و نسبی از یکسو و درماندگی کامل رژیم در پاسخگویی به آن بیانگر آنست که یا رژیم باید به سوی سرکوب بیشتر و خونین تر برود. اعدام های گسترده در شهرها و محله های مختلف به خوبی نشان می دهد که اگر زمانی کنش جمعی صورت گیرد بی شک این اعدام ها حالت قتل عام را پیدا خواهد کرد. با شناختی که از یکسو از ماهیت سرکوبگر رژیم و از سوی دیگر از گسترش روزافزون پتانسیل انفجاری جامعه داریم این سناریویی است که روی خواهد داد. یک رویاوریی عظیم در حال تدارک است و جامعه ی ایران – نه به دلیل روی آوردن به سوی آرمان های دمکراتیک این یا آن مکتب و سازمان سیاسی – ، بلکه به دلیل مواجه با قحطی و فقر و گرسنگی، آبستن درگیری های فراوان می باشد. اما این رویدادها مکانیکی نیست. فقر به خودی خود شورش نمی آفریند و شورش به طور خودکار به سرنگونی نمی انجامد. نیاز به تدارک، سازماندهی، روشنگری و فداکاری دارد، به ویژه در میان طبقه کارگر و اقشار محروم بی شک ترس و وحشت سران و عوامل رژیم از آتش خشم طبقه کارگر و اقشار محروم، آنها را چنان هراسان کرده که تا مرز بسیاری از سازش ها پیش روند.( توافق اتمی و نرمش قهرمانانه) سیاست دولت عبارت است از معرکه ی جنگ سایر کشورها، به همین خاطرنیز با آتش افروزی درعراق و سوریه, لبنان تلاش دارد که هر طور شده آمریکا را وادار سازد با دادن باجی کلان به رژیم، آرامش در این کشورها را بخرد. لیکن مشکل عمده ای در این میان وجود دارد و آن اینکه سازش با آمریکا رژیم را دچار بحران هویتی و درونی ساخته و جنگ مافیاها و جناح ها را تشدید خواهد کرد. در شرایط عادی و غیر بحرانی رژیم باید به مطالبات و خواسته هایی در داخل و خارج ازکشور پاسخ دهد که برایشان کمترین آمادگی را ندارد
ترویج اندیشه
از این روی، در شرایط کنونی ترویج اندیشه ی مبارزه ی قهرآمیز برای هدایت این پتانسیل انفجاری به سوی یک قیام ضد طبقاتی لازم است. اما تایید این نکته به طورمستقیم به دیدگاه طبقاتی هر یک از ما برمی گردد. کسانی که در این شرایط، با هر استدلالی، حرف از مبارزه ی غیر خشونت آمیز می زنند، خواسته یا نا خواسته در تحکیم حاکمیت شرکت می کنند. طرح موضوع عدم خشونت زمانی معنا پیدا می کند که بستر کنش غیر خشونت آمیز – به هر دلیل و شکلی- فراهم باشد. در نبود این بستر یا باید سکوت کرد و در ذلت استبداد و استثمار زیست، یا باید مسیر مبارزه ی موثر را پیش گرفت. و مبارزه ی موثر در مقابل رژیمی که خشونت را به طور نظریه پردازی شده، فکرشده، تصمیم گیری شده، سازماندهی شده، مدیریت دار، سیستماتیک، دائمی و هدفمند اعمال می کند چه می تواند باشد جز مقابله ی به مثل و مبارزه ی قهرآمیز ؟ آنها که تلاش می کنند انقلاب را خشونت زا جلوه دهند فراموش می کنند که تعریفی دیگر ازانقلاب نیز قابل تصور است و آن «پاسخ رادیکال جامعه است برای پایان دادن به خشونت نهادینه ی حاکم». این تنها با قدرت قهر است که می توان حاکمیتی که را که فاقد مشروعیت اجتماعی اکثریت است کنار زد؛ زیرا جز این هیچ ابزاری ندارید که بخواهید رژیم را به سوی خلع قدرت ببرید. رژیم هایی مانند جمهوری اسلامی با ساختار مافیایی ونظامی خود، در ورای چارچوب های معمول قدرت قرار دارند و کشور را به صورت قلمروی یک باند جنایتکار و فراقانون اداره می کنند. رژیم جمهوری اسلامی نزدیک به 40 درصد از بودجه کل کشور را به صورت رسمی یا غیر رسمی به نهادهای «حفظ قدرت» اختصاص می دهد. یعنی به سپاه، وزارت اطلاعات، بسیج، سپاه قدس و سایر نیروها و نهادهای مامور حفظ سرکوب و خفقان و مسخ آفرینی در جامعه
رژیم جمهوری اسلامی به طور فکرشده هر گونه فضای بحث منطقی و تداخل خردگرایی را در تصمیم گیری ها از میان برده تا تنها با تکیه بر جهل و ترس، جامعه را زیر سلطه ی خویش نگه دارد. پیچیدن نسخه ی تغییر غیر خشونت آمیز برای چنین حاکمیتی بهترین و شیرین ترین هدیه ای است که می توان به این رژیم ضد انسانی داد. در عوض، کمترین درجه از واقع گرایی سیاسی ما را به این نتیجه گیری رهنمون می سازد که تنها پاسخ، از ابتدا تا کنون، مبارزه ی قهرآمیز بوده و هست وبی شک با شناختی که از ساختار آن داریم خواهد بود. کسانی که صحبت از این می کنند که خشونت خشونت را می آورد فراموش می کنند که بگویند خشونت دولتی, خشونت اجتماعی را می آورد. خشونت نه علت که معلول است.در ضمن خشونت تنها خشونت مرئی به کار گیری سلاح نیست،خشونت بازار سهام،پول،سرمایه بی مهار،سود منافع و در آمد،افزایش ارزش اضافه و تسعید نرخ رشد. اینها انواع خشونت سیستماتیک و طبقاتی هستند که فرودستان را حتی لحظهای از سرکوب در امان نمیگذارد
لیکن مظلومیت فرودستان و سرکوب شدگان ایمان را به عنوان سنتز با خود میاورد، و ایمان نقطه جوش یک انسان ستمدیده است.خشونت انقلابی از همینجا آغاز میشود
طغیان طبقاتی
خشم طبقاتی تنها نیاز به مجهز شدن به دو عنصر آگاهی و سازماندهی دارد تا دگرگونی آینده در ایران را به دگرگونی سرخ، اما بنیادین و مداوم، تبدیل سازد. هرعنصر آزادیخواه و انقلابی در این شرایط بر روی این خشم حساب باز کرده و در جهت سازماندهی آن به سوی رها سازی کل جامعه تلاش می کند. چنین مبارزه ی رهایی بخشی تنها از نوع قهر آمیز می تواند باشد. هر شکل دیگری از مبارزه یا به رهایی بنیادین ره نمی برد و یا محرومان را از بندهای ناپیدا اما واقعی درون خویش نجات نخواهد داد. رها شدن فیزیکی محرومان بدون رهایی فکری آنها راه را برای ظهور استبدادها و استثمارسالاری های نوین هموار خواهد کرد. مبارزه قهر آمیز دوای این درد تاریخی است.
ستمدیده در مبارزه ی قهر آمیز انسانیت خویش را باز می جوید. مظلومان در کنش مسلحانه حرمت انسانی خویش را از نو پیدا می کنند. برای یک انسان ستمدیده، هیچ کنشی انسانی تر از مقاومت قهرآمیز نیست. انرژی نهفته در مبارزه ی قهر آمیز یگانه شکل بازسازی ضعف های تاریخی محرومین است. چرک روحی ناشی از تحقیرهای تاریخی و اجتماعی این تنها وتنها با غرش مسلسل است که بیرون می ریزد و انسان رها شده از بند استثمار و استبداد را با خویش و جامعه آشتی داده و اعتماد به نفس و آرامش روحی را به همه ستمدیدگان و رنجبران باز می گرداند. به این معنی مبارزه ی مسلحانه ی توده ای مدرسه ی آموزش توده ها برای بدست گرفتن سرنوشت خویش است. میدان آموزش توده ها برای فراگیری مدیریت خودگردان است.
به همین دلیل نیز مبارزه ی قهر آمیز انتخاب بین بد و بدتر نیست، بهترین انتخاب است.
تمامی کسانی که تحت لوا و دلایل مختلف از اجرا، پذیرش یا تایید این واقعیت بدیهی شانه خالی می کنند خواسته یا ناخواسته همدستان بی چون و چرای مستبدان و استثمار گران هستند. هیچ آزادیخواهی به نفی مبارزه ی قهر آمیز نمی پردازد مگر آنکه آزادی را نه برای همه، که برای طبقات و قشرهای برتری که خود به آن تعلق اجتماعی یا ذهنی دارد بخواهد. آزادی یک جامعه در گرو آزادی محرومترین وستمکش ترین بخش های آن است. جامعه تنها زمانی به معنای واقعی، و نه معنای طبقاتی و سرمایه داری آن، رنگ آزادی را خواهد دید که جنبش رهایبخش از پایین بیاید و نه از بالا. این تنها در شکل «خودرهاسازی» طبقات میلیونی محروم است که می توان انتظار یک تغییر بنیادین و ریشه ای در ساختارهای جامعه را داشت. در غیر این صورت هر گونه حرکتی که بخواهد از بالا و بدون روشنگری و سازماندهی توده ها برای آنها «آزادی» را به ارمغان آورد یک جعل تاریخی بیش نخواهد بود.
پس، اینک که در جامعه، طبقه ی کارگر به صورت جان به لب آمده وجود دارد، وظیفه ی هر فرد و نیروی انقلابی است که با اتکاء به مفهوم جامعه شناختی انقلاب، یعنی دگرگون ساختن ساختارهای نهادینه کهنه ی جامعه, (خلع ید از خلع ید کنندگان) در مسیر روشنگری، سازماندهی و خودرهابخشی این طبقه فعال شوند. جامعه ی ایران روزی رنگ آزادی را خواهد دید که طبقاتی که همیشه بازیچه ی دست سیاست بازان بوده اند برای اولین بار با تکیه بر آگاهی، سازماندهی درونی و نیروی مسلح خویش به صحنه ی تغییر بیایند
در حالیکه جنبش های اجتماعی, کارگری، دانشجویی و زنان در ایران رو به رشد است تفاله ها و پس مانده های جریان های اصلاح طلب و همدستان ورشکسته ی خارج از کشوری چپ یا راست آنها تلاش دارند رژیم به بن بست کشیده شده، ناتوان در رفع مشکلات اقتصادی و اجتماعی و دارای بحران های عمیق سیاسی را , به دلیل داشتن منافع طبقاتی مشترک,سر پا نگاه دارند زیرا حیات طبقه ای که متعلق به آن هستند با حیات رژیم گره خورده است
سالهاست فضای مبارزاتی خارج از کشور به دنبال کردن تقویم خو گرفته است. مناسبت هایی مانند یاد واره سیاهکل, کشتار زندانیان سیاسی، ۸ مارس و اول می،خرداد ۸۸ و ... اپوزیسیونی که البته در بخش اصلی آن فعالیت اصلی اش به دادن نشریه، صدور اطلاعیه,برگزاری یادمان و برنامههای نستالژیک خلاصه می شود
در سایه ی همین جو ناسالم رژیم احساس مصونیت کرده و روند سرکوب را تشدید کرده است. افزایش اعدام ها، کشتن زندانیان سیاسی با روش های جدید، دستگیری های وسیع، سرکوب بی سابقه کارگران و معترضین دانشجویی و زنان ، لشگر کشی دوباره به کردستان، بلوچستان, خفقان فرهنگی و سانسور مطبوعاتی و تصفیه ی عظیم دستگاه های دولتی از عناصر «فتنه» همگی نمودهای مشخص احساس قدرت رژیم در مقابل مخالفین داخلی و خارجی خود می باشد
تا زمانی که منطق روابط میان جنبش و سرکوب بر اساس «ما نمی زنیم شما بزنید» باشد این شرایط همچنان ادامه خواهد یافت. تغییر زمانی می شود که این منطق به « اگر بزنی می زنم» تبدیل شود.
تا زمانی که سرکوب مجانی و کم هزینه باشد، چرا رژیم از آن استفاده نکند ؟ چه چیزی مانعش می شود ؟ چه کسی، چه نهادی، داخلی یا بین المللی، مزاحم او می شود ؟ کدام دولت تا به حال به دلیل سرکوب مردم روابط خود را با رژیم قطع کرده است ؟
پس، دل خوش کردن به اینکه چیزی با گذر زمان و تکرار کمی این رفتار رژیم تغییر کند بیهوده است
بنابراین باید با دیدی واقعی نگریست و به این شک و تردید بی پایه و اساس در بکارگیری روش مقابله ی به مثل پایان داد.
تنها روش موثر در مقابل سرکوب مقاومت عملی است، مقابله به مثل : مبارزه ی قهر آمیز است.
سرکوب تنها زمانی تضعیف شده و به پایان می رسد که بهای انجام آن بالا رود. در حال حاضر سرکوب و اعمال خشونت بر مردم کمترین هزینه ای برای رژیم و نیروهایش دربر ندارد. ارزانترین و آسانترین روش حفظ قدرت است، پس این قطعی و حتمی است که رژیم بدان ادامه خواهد داد. بدون کمترین شکی. سرکوب 88 نشان داد که نظریه ی پرهیز از مقابله ی قهرآمیز در مقابل خشونت دولتی تضمین بقای نظام است.
به نظرمی رسد که در این مقطع از مبارزات کلیه روشنفکران و فعالانی که می توانند تاثیر گذار باشند باید تصمیم خویش را در این باره بگیرند که آیا می خواهند همچنان برای حفظ منافع مادی و معنوی خویش سر لخت مردم را بر طناب دار سرکوبگری تهاجمی رژیم بیاویزند و یا آن که شجاعانه و صادقانه به شرافت خویش پاسخ می دهند و این واقعیت عریان را باز می کنند که برای توقف خشونت دولتی جمهوری اسلامی، راهی جز مقاومت عملی و مقابله ی قهر آمیز نیست.
ما نمی توانیم با چند صد امضاء به مقابله رژیم رویم. یگانه نیرویی که می تواند این غول را بلرزاند نیروی توده ها است. اما نه توده هایی آشفته و پراکنده و نا امید. توده هایی که به عنصر آگاهی و سازماندهی مجهز شده اند. مردمی که می توانند با درک خود و شجاعت ناشی از انسانیت خویش برای رهایی از چنگ فقر و استبداد و بی حرمتی به پا خیزند. برای این منظور باید فعالان سیاسی – منفرد یا تشکیلاتی- به سوی توده ها گام بردارند. باید به سراغ آن نیروهای اجتماعی رفت که به دنبال تغییرند. نیروهای تغییر طلب در جامعه ی ایران دارای هویت طبقاتی هستند. این نیروها در میان طبقات محروم، زحمتکش و حاشیه نشین جامعه هستند. اینها هستند که می توانند با حضور خویش در صحنه اعتراضگری اجتماعی تمامی سناریوهای درازمدت و میان مدت رژیم را به هم بزنند و پایه های قدرت آنرا بلرزانند. طبقه ی کارگر در این میان از قویترین پتانسیل مبارزاتی برخوردار است.
اما این توده ها ی محروم و خشمگین نیاز به آن دارند که نیروهای سیاسی مسئول به روشنگری و خودسازماندهی آنها یاری رسانند. نیروهایی که با گذر از خودشیفتگی های ایدئولوژیک و یا خود محوری های تشکیلاتی به عنوان کارگران فکری و مبارزین بی ادعا با این توده ها ارتباط برقرار می کنند و آنها را در بازیابی اعتماد، درک چرایی نابرابری ها و باور به امکان ساختن دنیایی بهتر کمک می کنند. بدون آنکه خود را رهبرو یا ریس جمهور آنان اعلام کنند. بدون آنکه از توده ها بخواهند مرید آنها شوند.
واقعیت سیاسی ایران امروز به شدت ماهیت طبقاتی دارد. هر نیرویی که خود را انقلابی و مردمی می داند با انتخاب صف خود میان «استثمارشوندگان» یا «استثمارکنندگان» در باره ی ماهیت خویش تصمیم می گیرد. نمی توان برچسب انقلابی را یدک کشید و میان بدترین غارتگران جهان – آمریکا،اروپا و اسرائیل- به دنبال مشروعیت و حمایت بود. نیروی انقلابی نیرویی است در میان کسانی که برایشان انقلاب را می خواهد. دوران انقلاب از بالا و دور زدن توده ها و حکومت گیری از بالای سر توده ها گذشته است. امروز توده ها به خامی سال 57 نیستند که خمینی دیگری را با نام و عنوانی دمکراتیک به آنها قالب کرد. زمان نبرد طبقاتی است. توسط کسانی که می خواهند در این نبرد باشند
این بار باید نیروهای مردمی و انقلابی جبهه ی طبقاتی خویش را خوب برگزینند و بدانند که در کنار کدام طبقه قرار دارند، زیرا آنچه در ورای اسم ها و عناوین و شعارها در نهایت تعیین کننده است همین جبهه ی طبقاتی می باشد.
اگر سنت های قدیمی انقلابیگری ایرانی دیگر توانایی برانگیختن قیام ها را – چه از حیث عملی و چه از حیث نظری – از دست داده اند، وقت آنست تا جریانی نوین از انقلابیگری زاده شود و نسل دیگری از انقلابیون تولد یابند. نسلی که انقلابیگری برایش چیز دیگری جز تشکیلات گرایی معنا می دهد، نسلی که رهبری فردی رابه دور انداخته و به رهبری جمعی باور دارد، نسلی که در نظریه های ایستای کهنه گیر نکرده و از نو به نظریه پردازی اقدام می کند، نسلی که سرنوشت جمع را نه به عقل یک فرد، که به خرد جمعی می سپارد، نسلی که به جای حذف دگراندیشان به ترویج دگراندیشی می پردازد، نسلی که به جای تک گرایی تکثر گرایی را ارج می نهد، نسلی که به جای استبداد منشی فکری و تشکیلاتی آزاد اندیشی فردی و آزادگی جمعی را ترویج می کند، نسلی که اگر خطا کرد شجاعانه به آن می پردازد،
آری عمق فجایع انسانی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه ی ما به حدی است که دیگر انقلابیگری دهه چهل پاسخگوی نیازهایش نیست، نیاز به انقلابیگری نوینی دارد که رشته های شکافته شده ی روابط انسانی را در جامعه ی از هم پاشیده ی ایران بازسازی کند، . انقلابیگری در ایران امروز ویژگی های دیگری دارد که با انقلابیگری چهل یا پنجاه سال پیش به طور ماهوی و از حیث جامعه شناسی سیاسی متفاوت است. آن زمان بافت انسانی جامعه بکر و دست نخورده بود اما امروز ترس و مسخ و جهل و فقر مادی و فرهنگی در اعماق جامعه بیداد می کند.
جان کلام
مبارزه ی قهر آمیز اجتماعی زمانی با موفقیت توام خواهد بود که توسط توده های آگاه انجام شود. توده هایی که سه عنصر «چرایی» و «چگونگی» و «عواقب» چنین شیوه ی مبارزاتی را خوب می شناسند. مبارزه ی قهرآمیز بدون آگاهی طبقاتی توده های شرکت کننده در آن به ماجراجویی مسلحانه شباهت پیدا می کند. وظیفه ی نیروهای مردمی آماده سازی بستر پیدایش مبارزه ی مسلحانه ی مردمی است، یعنی مبارزه ای که در آن مردم برای شکستن ماشین سرکوب وارد صحنه ی عملیاتی می شوند، رژیم را ساقط کرده و به طور مسلحانه به دفاع از دست آوردهای قیام خویش می پردازند. توده های مجهز به آگاهی، سازماندهی و سلاح امکان به سرقت رفتن نتایج قیام خود توسط یک حکومت عوام فریب و شبه مردمی را نمی دهند، فریب نمی خورند و اراده ی خویش را به طور منطقی و عادلانه با اتکا بر نیروی مسلح سازماندهی شده ی خود بر طبقات فرادست جامعه تحمیل می کنند. نیروی مسلح مردمی و آگاه قدرت را به دست رهبران سیاسی نمی سپارد تا با اتکای به نهادهای نظامی و انتظامی به جا مانده از رژیم پیشین نظم اجتماعی مخالف میل توده ها را به آنها بقبولانند. توده ها با تشکیل ارتش مردمی از آزادی خویش تا مرز نهادینه شدن و ایمنی یافتن آن حمایت می کند و آزادی و سرنوشت خود را به دست نیروهای مسلح ساخته و پرداخته ی جامعه طبقاتی – مانند ارتش و سپاه و بقایای بسیج – نمی سپارند.
بی شک برای دستیابی به این مرحله از آگاهی، شجاعت، سازماندهی و کنش گری توده های محروم در ایران راه سختی در پیش است اما این بدان معنی نیست که نیروی پیشاهنگ باید تا آن زمان دست به هیچ اقدام قهر آمیزی نزند. برعکس، راز رسیدن توده ها به این درجه از آگاهی و رشد شهامت به طور مشخص در گرو کنش قهر آمیز نیروی پیشاهنگ است. مبارزه ی مسلحانه ی نیروی پیشرو خود بخش مهمی از فرایند بیدارسازی توده هاست.
اینکه مبارزه ی قهر آمیز توده ای به عنوان یگانه راه حل سرنگونی رژیم تا دندان مسلح در مقابل جمهوری اسلامی مطرح است، این مبارزه هر چند که از پتانسیلی قوی برخوردار است اما در میان یک ملت استبداد زده، که اسیر دستگاه مسخ گر وحشت آفرین رژیم بوده است نیاز به زمان و ابتکارهای مشخصی دارد. ابتکار عملیات دفاع مسلحانه توسط نیروی پیشاهنگ در طول تظاهرات اعتراضی مختلف از موثرترین روشهاست. به همین دلیل نیز باید در شرایط کنونی نیروهای بیدار، آگاه، و شجاع مسئولیت ایفای این نقش کارساز و کلیدی را بر عهده گیرند. مبارزه ی قهرآمیز و کنش های مشخص مسلحانه بر علیه مهره های ریز و درشت رژیم و امکانات مادی آن می تواند پویایی عظیم و متفاوت، در ورای حرف زدگی سیاسی باطل، در مبارزه ی سرنگون ساز ایجاد کند. تجربه ی نقش مخرب گفتمان مبارزه ی مسالمت آمیز تایید کننده ی این نکته است که باید با تمام قوا به دفاع و ترویج مبارزه ی قهر آمیر بر علیه رژیم پرداخت تا زمینه ی خروج عملی مبارزه از بن بست را فراهم کنیم. در خارج از کشور باید در رسانه های مختلف به ترویج و جا انداختن چرایی و ضرورت مبارزه ی قهر آمیز پرداخته و گفتمان ضد مردمی مبارزه ی غیر خشونت آمیز را، با استدلال مستند، در مقابل واقعیت خشونت بی رحم، نهادینه و برنامه ریزی شده سرکوب قرار دهند. زمان کنار گذاشتن تعارفات است : رژیم حاکم را باید با کنش مسلحانه ی توده ای از جای برانداخت.
نقد کردن بدون آلترناتیو نقد کردن نیست، لیکن همواره برای ساختن باید ویران کرد
به جای مقدمه:
بحران سرمایه داری جهانی در مرحلهای از رشد نیروهای مولد قرار گرفته که به راحتی میتوان آنرا انفجار نیروهای مولد نامید،شرایط اقتصادی،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی که سیر تکاملی تاریخ در هیچ برههای از خود مشابه آنرا تجربه نکرده است
دورهای که در آن به سر میبریم سالهای تغییرات قهر آمیز ارزشهای مستقر و هژمونی مسلط است، به اعتبار تاریخ و سیاست در سیر تکاملی آن، انسان قرن ۲۱ در آستانه تغییرات و تحولاتی به مراتب بارز تر و عمیق تر از دگر گونی هایی قرار گرفته است که به واسطه کمون پاریس یا اکتبر سرخ پدید آمد
لاجرم طغیانها و شورشهای اجتماعی/ طبقاتی بسته به پیشرفت سرمایه داری در مدلهای متفاوت خود از غرب تا شرق اجتناب ناپذیر میباشد، و تنها بسته به شرایط عینی و دیالیکتیک جاری در هر اجتماع, مسالهای است که به زبان عامیانه دیر و زود دارد ولی در نهایت اتفاق میافتد
در هر صورت سیستم و طبقه فرا داستان هیچ کدام و در هیچ جا در سرکوب اعتراضات مردمی خواه رادیکال و طبقاتی؛ یا خواه رفرمیستی و اجتماعی و در مثالی واضح تر همچون خواست استقلال و پایان اشغال همچون کردستان، فلسطین، بلوچستان،کشمیر،باسک،ایرلند تردیدی در سرکوب اراده فرودستان به خود راه نمیدهند/ نخواهند داد. و از نظر نگارنده این نکته را نیازی به مشاجره نیست.تنها انواع مختلف سرکوب است که اعمال میشود/ خواهد شد، در کشور هایی همچون ایران که بدلیل شرایط عینی پتانسیل انقلابی به انفجار شورشهای نان گره خرده است، علنی و در اکنون انجام میشود، و در کشور هایی همچون آلمان منتظر رسیدن امواج بحران میباشد تا چهره مخوف پنهان زیر ماسک لیبرال دموکراسی را علنی بکند,در مثالهایی همچون کردستان و فلسطین...نیز که نیازی به توضیح واضحات نیست
بنا به ذات سیستم سرمایه سالار در هر مدل و رنگ آمیزی آن سرکوب امری است اجتناب ناپذیر و در نتیجه از آنجا که هر عمل رهایی بخش تودهای که روندی انقلابی/ اجتماعی را به خود بگیرد هدفی جز خلع ید از خلع ید کنندگان را نمیتواند بنا به دیالیکتیک موجود در بطن خود طی کند، در نتیجه سیستم نیز در هر کجا توسط دولتهای مختلف رنگ و ویترین خود و نیروهای تا دندان مسلحی که برای حفاظت و تداوم مقدسترین مقدسات همه اعصار یعنی مالکیت خصوصی و روند
سود،سرکوبهای خونین در همه جای دنیا اتفاق خواهد افتاد
میتواند ایدولوژیک مذهبی نوع ایران/ اسرایل, خواه غیر مذهبی نوع چین/کره شمالی باشد و یا میشود دموکراسی سکولار نوع ترکیه و خواه دموکراسی نئولیبرالی انواع پارلمنتاریسم اروپایی باشد
در نتیجه با توجه به دیالیکتیک جاری در روند سیر تکاملی رو به سقوط رژیم و بستر مادی فراهم برای تحولات عمیق و رادیکال اجتماعی/ طبقاتی همچنین از پتانسیل نهادینه در ذات سیستم برای سرکوبهای خونین این متن با وام گیری از ادبیاتهای همسو با نظر نگارنده(بدون رعایت کپی رایت) به دفاع از اعمال قهر و خشونت در رادیکالیسم انقلابی خواهد پرداخت هر چند نگارنده از پیش میداند فریاد مدافعین تساهل و تسامح بلند خواهد شد و این را به حساب افراط و بی قاعدگی تئوریک / سیاسی خواهند گذاشت اما به جدّ این سوال در ذهن میجوشد که چگونه میشود / میتوانیم هر روز شاهد این همه جنایت سیستماتیک باشیم و سازمان ملل هم محکوم کند و ما نیز محکوم کنیم، عفو بین الملل نیز امضا جمع کند و ما نیز امضا جمع کنیم
انقلاب به زبان عامیانه
انقلاب حرکتی است رادیکال از جانب محرومان جامعه برای پایان بخشیدن به نظام طبقاتی که آنها را در محرومیت نگه داشته است که می تواند نظم سیاسی یا اجتماعی حاکم را به هم ریزد. اما به مرور زمان و با توجه به تجربیات مشخص تاریخی ناموفق و نیز با توجه به جهانی شدن سرمایه سالاری و محدود شدن حاشیه ی عمل نیروهای سیاسی، در ادبیات قالب هژمونیک مسلط(جامعه مدنی،لیبرال دموکراسی) که پادزهر تئوریک و آلترناتیو ارائه شده جهت حفظ نظم طبقاتی و ساختار سرمایه، از سوی طبقات مسلط میباشد, تعریف انقلاب در بعد سیاسی خود جای خویش را به جنبش، اصلاحات , حقوق بشر ….و از این قبیل واژه ها داده است . بدین صورت از سوی طبقات مسلط بیش از بیش تمایل به این سمت است که از واژه ی انقلاب در معنای اجتماعی/ طبقاتی آن استفاده نشود و تغییر سیاسی را از این چارچوب تعریفی متمایز سازند.
در تعریفی دقیق ترانقلاب حرکتی است رادیکال به سوی شکستن ساختارهای حاکم و در این مسیر، دستگاه های نظامی، امنیتی، اطلاعاتی و نیز دستگاه های اداری و تبلیغاتی دشمن طبقاتی را درهم می شکند. چنین حرکتی شامل پادگانها و پایگاه های امنیتی دشمن و نیز شامل ادارات و رادیو و تلویزیون و مساجد نظام حاکم نیز می شود. در انقلاب هدف، زیر سوال بردن مجموعه ی نهادهایی است که به سلطه ی طبقات برتر امکان فعالیت و بقاء می بخشد. به همین دلیل نیز ، انقلاب با معیارهای دمکراتیک تفکراتی که آلوده به درک طبقات مسلط جامعه هستند, کسانی که می خواهند با استقرارباصطلاح دمکراسی، ساختار طبقاتی و منطق بهره کشی حاکم بر آنرا دست نخورده بگذارند، خوش نیاید. اما به هر روی این دگرگون سازی بنیادهای روابط اجتماعی در ذات انقلاب است. حرکتی است که ساختارهایی را فرو می پاشد که نظم اجتماعی نابرابر بر آن استوارست، همان نظم اجتماعی که دمکراسی طبقاتی می خواهد هر طور شده و بنا بر ترس محافظه کارانه ی خود، سالم نگه دارد تا مبادا جایگاه طبقات برتر زیر سوال رود.
بدیهی است که مبارزه ای انقلابی نیازمند فراهم ساختن بستر مادی و ذهنی آن در جامعه است. این نیز میسر نمی شود مگر آنکه برای مبارزه انقلابی, تکیه آگاه بر قهر سازمان یافته به عنوان یک استراتژی پذیرفته شود
برای آماده سازی این استراتژی هیچ چیز ضروری تر از خشم سازماندهی شده در قبال سیستم نیست. پس چون خشم موتور انقلاب است هر انقلابی با خود رادیکالیزم را دارد. سخن از «انقلاب دمکراتیک» گفتن بیشتر نوعی سوء استفاده از زبان است تا اشاره به واقعیت.
این ترکیب واژگان در ذات خود تناقض دارد. نه به این معنا که نمی توان به صورت دمکراتیک انقلاب کرد به این معنا که علت انقلاب به طور ریشه ای ناشی از نبود دمکراسی، برابری عدالت است. بدیهی است اگر صفتی بخواهد به معنای واقعی کلمه بار محتوایی واژه ی «انقلاب» راهمراهی کند به طور قطع «دمکراتیک» نیست
جریان جهانی نظام سرمایه داری در سطح جهانی، این برداشت را ارائه داد که جهان می تواند فارغ از خطر سرخ به سوی استقرار الگوی سود به عنوان هدف پیش رود و مانعی نباید بر سر راهش باشد. به همین خاطر، هر آن چه که از آن پس تحت نام جنبش اجتماعی و اعتراضی در سراسر جهان می خواست نظم جهانی-اجتماعی ساخته ی سرمایه داری را زیر سوال برد، به عنوان یک مانع و اشکال ارزیابی کرد. در همین راستا، جریانی به راه افتاد که ضمن تقویت سیستم سرکوب (نرم) و سرکوب (خشن ) در سراسر جهان، تلاش کرد تا نوع جدیدی از فرهنگ مبارزه ی سیاسی را در میان جوامع تحت ستم مطرح و نهادینه سازد. در این جریان حرکت های انقلابی یک عنوان تازه یافتند تا بتوان آنها را منزوی و متلاشی کرد: حرکت های خشونت طلب.
براین اساس، هر جامعه ای که می خواست با قهر انقلابی از شر رژیم های دیکتاتوری/ سرمایه داری رها شود متهم به خشونت طلبی می شد و هر نیرویی که به دنبال آن بود تا بامبارزه ی قهر آمیز به حیات یک دیکتاتوری خاتمه دهد، به عنوان خشونت طلبی به اسم تروریست برای سرکوب مخالفین و کشتار کسانی که برای آزادی و حقوق خود دست به سلاح برده بودند استفاده کردند.
پس تلاش برای انقلاب دمکراتیک مثل تلاش برای پرورش ببر بی دندان است. تضاد ماهوی دارد. انقلاب نمی تواند با دمکراسی، آنگونه که در جهان امروز و نزد مدافعان روشهای تغییر غیر رادیکال مصطلح و مروج است، همخوانی داشته باشد. انقلاب چون حاصل خشم اجتماعی/ طبقاتی است جوهره ی هر حرکتی است که بتوان به آن صفت انقلابی داد. انقلاب از نفرت مظلومین نسبت به ظالمان تغذیه می کند. انقلاب از خشم سازماندهی شده ی توده ها در قبال غارتگرانشان زاده می شود. پس چون خشم طبقاتی موتور انقلاب است هر انقلابی با خود رادیکالیزم و تخریب بنای ظلم را دارد. نخست بناهای کهن جامعه را ویران می کند، خلع مالکیت می کند، خلع ثروت می کند، محاکمه می کند، مجازات می کند و هنگامی که امکان مادی بازتولید نظم ضد بشری مبتنی بر بهره کشی انسان از انسان را از میان برد، بر روی ویرانه ی نظم کهن، نظم انسانی عادلانه برقرار می کند
مثال ایران برای ما نمونه ای است بارز از بی ربط بودن بار محتوایی واژه ی انقلاب دمکراتیک با واقعیت دیالیکتیک جامعه ی ایران که شاهد آن هستیم
جریانات اصلاح طلب،حقوق بشری، که مروج، مبارزه ی مسالمت آمیز، جامعه ی مدنی و فرهنگ پرهیز از خشونت تا آن حد به این نظریه ی ایمان آورده ند که حتی کشتار 88 نیز چشم آنها را باز نکرد تا ببینند با نظامی طرف هستند که خشونت را از نه از سر اجبار، که از روی اختیار، به کار می گیرد.
بافت ایدئولژیک جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری خشن مذهبی است که مجهز به یک دستگاه سرکوب ایدئولوژیک و سیستماتیک است که هر گونه جنایتی را میتواند مشروع و توجیه کند
رژیم تا دندان مسلح نشان داده است که به حداقل کنش گرایی یک نوجوان بلوچ و کرد با حداکثر خشونت و قدرت برخورد می کند.
اعتراضات کارگری در سراسر کشور گسترش می یابد. برخورد نیروهای رژیم با آنان هر چه وحشیانه تر و بی رحمانه تر می شود
سرکوب خونین اعتراضات دانشجویی مواردی نیستند که دیگر از سوی رژیم تکرار نشوند
جنبش 88 فرصتی بود تا بحث نظری مبارزه ی غیر خشونت آمیز به طور عملی مورد آزمایش قرار گیرد.
موقعیت کنونی ایجاب می کند که بدون وارد شدن به جزییات پاره ای از نکات را در راستای یک تحلیل کلی از اوضاع مورد نظر قرار دهیم به گونه ای زنجیره وار و به صورت علت و معلولی موقعیت عمومی کشور را بررسی کنیم.
وخامت اوضاع اقتصادی
تحریم های اعمال شده برحکومت ایران شروع به تاثیر گذاری کرده اند و وضعیت اقتصاد کلان ایران رو به وخامت رفته و آثار آن بر روی اقتصاد خرد نیز نمایان شده است. این وخامت شرایط اقتصادی کشور آثار اجتماعی بی شماری دارد که در حال افزایش هستند، عدم پرداخت دستمزدها یکی از نمودهای آنست که به زودی واحدهای تولیدی و صنعتی دولتی را نیزدر بر خواهد گرفت. جامعه ی ایران، که درمقابل واقعیت مطلق فقر وگرسنگی روزافزون قرار گرفته، به واکنش پرداخته است. این بار بحث آزادی و دمکراسی نیست، موضوع نان شب است. به همین خاطر واکنش ها در قالب اعتراضات اجتماعی روز افزون، خواست ها و مطالبات صنفی و خیزش های ناگهانی بروز کرده و توسعه خواهد یافت. موج اعتراضات کارگران، بیکاران و معلمان، نمادهای مشخص این واقعیت اعتراضی هستند.
فراموش نکنیم که این بار شورش فقرا از خصلت های غیر طبقاتی قیام بهمن 57 برخوردار نیست. در آن قیام جز مراکز مهم حکومتی و کاخ های سلطنتی، مراکز اقتصادی، مکان های دولتی دیگر و اماکن مسکونی طبقه ی ثروتمند مورد هجوم قرار نگرفت. اما این بار شورش شامل همه اینها خواهد شد
گسترش بی سابقه ی فقر مطلق و نسبی از یکسو و درماندگی کامل رژیم در پاسخگویی به آن بیانگر آنست که یا رژیم باید به سوی سرکوب بیشتر و خونین تر برود. اعدام های گسترده در شهرها و محله های مختلف به خوبی نشان می دهد که اگر زمانی کنش جمعی صورت گیرد بی شک این اعدام ها حالت قتل عام را پیدا خواهد کرد. با شناختی که از یکسو از ماهیت سرکوبگر رژیم و از سوی دیگر از گسترش روزافزون پتانسیل انفجاری جامعه داریم این سناریویی است که روی خواهد داد. یک رویاوریی عظیم در حال تدارک است و جامعه ی ایران – نه به دلیل روی آوردن به سوی آرمان های دمکراتیک این یا آن مکتب و سازمان سیاسی – ، بلکه به دلیل مواجه با قحطی و فقر و گرسنگی، آبستن درگیری های فراوان می باشد. اما این رویدادها مکانیکی نیست. فقر به خودی خود شورش نمی آفریند و شورش به طور خودکار به سرنگونی نمی انجامد. نیاز به تدارک، سازماندهی، روشنگری و فداکاری دارد، به ویژه در میان طبقه کارگر و اقشار محروم بی شک ترس و وحشت سران و عوامل رژیم از آتش خشم طبقه کارگر و اقشار محروم، آنها را چنان هراسان کرده که تا مرز بسیاری از سازش ها پیش روند.( توافق اتمی و نرمش قهرمانانه) سیاست دولت عبارت است از معرکه ی جنگ سایر کشورها، به همین خاطرنیز با آتش افروزی درعراق و سوریه, لبنان تلاش دارد که هر طور شده آمریکا را وادار سازد با دادن باجی کلان به رژیم، آرامش در این کشورها را بخرد. لیکن مشکل عمده ای در این میان وجود دارد و آن اینکه سازش با آمریکا رژیم را دچار بحران هویتی و درونی ساخته و جنگ مافیاها و جناح ها را تشدید خواهد کرد. در شرایط عادی و غیر بحرانی رژیم باید به مطالبات و خواسته هایی در داخل و خارج ازکشور پاسخ دهد که برایشان کمترین آمادگی را ندارد
ترویج اندیشه
از این روی، در شرایط کنونی ترویج اندیشه ی مبارزه ی قهرآمیز برای هدایت این پتانسیل انفجاری به سوی یک قیام ضد طبقاتی لازم است. اما تایید این نکته به طورمستقیم به دیدگاه طبقاتی هر یک از ما برمی گردد. کسانی که در این شرایط، با هر استدلالی، حرف از مبارزه ی غیر خشونت آمیز می زنند، خواسته یا نا خواسته در تحکیم حاکمیت شرکت می کنند. طرح موضوع عدم خشونت زمانی معنا پیدا می کند که بستر کنش غیر خشونت آمیز – به هر دلیل و شکلی- فراهم باشد. در نبود این بستر یا باید سکوت کرد و در ذلت استبداد و استثمار زیست، یا باید مسیر مبارزه ی موثر را پیش گرفت. و مبارزه ی موثر در مقابل رژیمی که خشونت را به طور نظریه پردازی شده، فکرشده، تصمیم گیری شده، سازماندهی شده، مدیریت دار، سیستماتیک، دائمی و هدفمند اعمال می کند چه می تواند باشد جز مقابله ی به مثل و مبارزه ی قهرآمیز ؟ آنها که تلاش می کنند انقلاب را خشونت زا جلوه دهند فراموش می کنند که تعریفی دیگر ازانقلاب نیز قابل تصور است و آن «پاسخ رادیکال جامعه است برای پایان دادن به خشونت نهادینه ی حاکم». این تنها با قدرت قهر است که می توان حاکمیتی که را که فاقد مشروعیت اجتماعی اکثریت است کنار زد؛ زیرا جز این هیچ ابزاری ندارید که بخواهید رژیم را به سوی خلع قدرت ببرید. رژیم هایی مانند جمهوری اسلامی با ساختار مافیایی ونظامی خود، در ورای چارچوب های معمول قدرت قرار دارند و کشور را به صورت قلمروی یک باند جنایتکار و فراقانون اداره می کنند. رژیم جمهوری اسلامی نزدیک به 40 درصد از بودجه کل کشور را به صورت رسمی یا غیر رسمی به نهادهای «حفظ قدرت» اختصاص می دهد. یعنی به سپاه، وزارت اطلاعات، بسیج، سپاه قدس و سایر نیروها و نهادهای مامور حفظ سرکوب و خفقان و مسخ آفرینی در جامعه
رژیم جمهوری اسلامی به طور فکرشده هر گونه فضای بحث منطقی و تداخل خردگرایی را در تصمیم گیری ها از میان برده تا تنها با تکیه بر جهل و ترس، جامعه را زیر سلطه ی خویش نگه دارد. پیچیدن نسخه ی تغییر غیر خشونت آمیز برای چنین حاکمیتی بهترین و شیرین ترین هدیه ای است که می توان به این رژیم ضد انسانی داد. در عوض، کمترین درجه از واقع گرایی سیاسی ما را به این نتیجه گیری رهنمون می سازد که تنها پاسخ، از ابتدا تا کنون، مبارزه ی قهرآمیز بوده و هست وبی شک با شناختی که از ساختار آن داریم خواهد بود. کسانی که صحبت از این می کنند که خشونت خشونت را می آورد فراموش می کنند که بگویند خشونت دولتی, خشونت اجتماعی را می آورد. خشونت نه علت که معلول است.در ضمن خشونت تنها خشونت مرئی به کار گیری سلاح نیست،خشونت بازار سهام،پول،سرمایه بی مهار،سود منافع و در آمد،افزایش ارزش اضافه و تسعید نرخ رشد. اینها انواع خشونت سیستماتیک و طبقاتی هستند که فرودستان را حتی لحظهای از سرکوب در امان نمیگذارد
لیکن مظلومیت فرودستان و سرکوب شدگان ایمان را به عنوان سنتز با خود میاورد، و ایمان نقطه جوش یک انسان ستمدیده است.خشونت انقلابی از همینجا آغاز میشود
طغیان طبقاتی
خشم طبقاتی تنها نیاز به مجهز شدن به دو عنصر آگاهی و سازماندهی دارد تا دگرگونی آینده در ایران را به دگرگونی سرخ، اما بنیادین و مداوم، تبدیل سازد. هرعنصر آزادیخواه و انقلابی در این شرایط بر روی این خشم حساب باز کرده و در جهت سازماندهی آن به سوی رها سازی کل جامعه تلاش می کند. چنین مبارزه ی رهایی بخشی تنها از نوع قهر آمیز می تواند باشد. هر شکل دیگری از مبارزه یا به رهایی بنیادین ره نمی برد و یا محرومان را از بندهای ناپیدا اما واقعی درون خویش نجات نخواهد داد. رها شدن فیزیکی محرومان بدون رهایی فکری آنها راه را برای ظهور استبدادها و استثمارسالاری های نوین هموار خواهد کرد. مبارزه قهر آمیز دوای این درد تاریخی است.
ستمدیده در مبارزه ی قهر آمیز انسانیت خویش را باز می جوید. مظلومان در کنش مسلحانه حرمت انسانی خویش را از نو پیدا می کنند. برای یک انسان ستمدیده، هیچ کنشی انسانی تر از مقاومت قهرآمیز نیست. انرژی نهفته در مبارزه ی قهر آمیز یگانه شکل بازسازی ضعف های تاریخی محرومین است. چرک روحی ناشی از تحقیرهای تاریخی و اجتماعی این تنها وتنها با غرش مسلسل است که بیرون می ریزد و انسان رها شده از بند استثمار و استبداد را با خویش و جامعه آشتی داده و اعتماد به نفس و آرامش روحی را به همه ستمدیدگان و رنجبران باز می گرداند. به این معنی مبارزه ی مسلحانه ی توده ای مدرسه ی آموزش توده ها برای بدست گرفتن سرنوشت خویش است. میدان آموزش توده ها برای فراگیری مدیریت خودگردان است.
به همین دلیل نیز مبارزه ی قهر آمیز انتخاب بین بد و بدتر نیست، بهترین انتخاب است.
تمامی کسانی که تحت لوا و دلایل مختلف از اجرا، پذیرش یا تایید این واقعیت بدیهی شانه خالی می کنند خواسته یا ناخواسته همدستان بی چون و چرای مستبدان و استثمار گران هستند. هیچ آزادیخواهی به نفی مبارزه ی قهر آمیز نمی پردازد مگر آنکه آزادی را نه برای همه، که برای طبقات و قشرهای برتری که خود به آن تعلق اجتماعی یا ذهنی دارد بخواهد. آزادی یک جامعه در گرو آزادی محرومترین وستمکش ترین بخش های آن است. جامعه تنها زمانی به معنای واقعی، و نه معنای طبقاتی و سرمایه داری آن، رنگ آزادی را خواهد دید که جنبش رهایبخش از پایین بیاید و نه از بالا. این تنها در شکل «خودرهاسازی» طبقات میلیونی محروم است که می توان انتظار یک تغییر بنیادین و ریشه ای در ساختارهای جامعه را داشت. در غیر این صورت هر گونه حرکتی که بخواهد از بالا و بدون روشنگری و سازماندهی توده ها برای آنها «آزادی» را به ارمغان آورد یک جعل تاریخی بیش نخواهد بود.
پس، اینک که در جامعه، طبقه ی کارگر به صورت جان به لب آمده وجود دارد، وظیفه ی هر فرد و نیروی انقلابی است که با اتکاء به مفهوم جامعه شناختی انقلاب، یعنی دگرگون ساختن ساختارهای نهادینه کهنه ی جامعه, (خلع ید از خلع ید کنندگان) در مسیر روشنگری، سازماندهی و خودرهابخشی این طبقه فعال شوند. جامعه ی ایران روزی رنگ آزادی را خواهد دید که طبقاتی که همیشه بازیچه ی دست سیاست بازان بوده اند برای اولین بار با تکیه بر آگاهی، سازماندهی درونی و نیروی مسلح خویش به صحنه ی تغییر بیایند
در حالیکه جنبش های اجتماعی, کارگری، دانشجویی و زنان در ایران رو به رشد است تفاله ها و پس مانده های جریان های اصلاح طلب و همدستان ورشکسته ی خارج از کشوری چپ یا راست آنها تلاش دارند رژیم به بن بست کشیده شده، ناتوان در رفع مشکلات اقتصادی و اجتماعی و دارای بحران های عمیق سیاسی را , به دلیل داشتن منافع طبقاتی مشترک,سر پا نگاه دارند زیرا حیات طبقه ای که متعلق به آن هستند با حیات رژیم گره خورده است
سالهاست فضای مبارزاتی خارج از کشور به دنبال کردن تقویم خو گرفته است. مناسبت هایی مانند یاد واره سیاهکل, کشتار زندانیان سیاسی، ۸ مارس و اول می،خرداد ۸۸ و ... اپوزیسیونی که البته در بخش اصلی آن فعالیت اصلی اش به دادن نشریه، صدور اطلاعیه,برگزاری یادمان و برنامههای نستالژیک خلاصه می شود
در سایه ی همین جو ناسالم رژیم احساس مصونیت کرده و روند سرکوب را تشدید کرده است. افزایش اعدام ها، کشتن زندانیان سیاسی با روش های جدید، دستگیری های وسیع، سرکوب بی سابقه کارگران و معترضین دانشجویی و زنان ، لشگر کشی دوباره به کردستان، بلوچستان, خفقان فرهنگی و سانسور مطبوعاتی و تصفیه ی عظیم دستگاه های دولتی از عناصر «فتنه» همگی نمودهای مشخص احساس قدرت رژیم در مقابل مخالفین داخلی و خارجی خود می باشد
تا زمانی که منطق روابط میان جنبش و سرکوب بر اساس «ما نمی زنیم شما بزنید» باشد این شرایط همچنان ادامه خواهد یافت. تغییر زمانی می شود که این منطق به « اگر بزنی می زنم» تبدیل شود.
تا زمانی که سرکوب مجانی و کم هزینه باشد، چرا رژیم از آن استفاده نکند ؟ چه چیزی مانعش می شود ؟ چه کسی، چه نهادی، داخلی یا بین المللی، مزاحم او می شود ؟ کدام دولت تا به حال به دلیل سرکوب مردم روابط خود را با رژیم قطع کرده است ؟
پس، دل خوش کردن به اینکه چیزی با گذر زمان و تکرار کمی این رفتار رژیم تغییر کند بیهوده است
بنابراین باید با دیدی واقعی نگریست و به این شک و تردید بی پایه و اساس در بکارگیری روش مقابله ی به مثل پایان داد.
تنها روش موثر در مقابل سرکوب مقاومت عملی است، مقابله به مثل : مبارزه ی قهر آمیز است.
سرکوب تنها زمانی تضعیف شده و به پایان می رسد که بهای انجام آن بالا رود. در حال حاضر سرکوب و اعمال خشونت بر مردم کمترین هزینه ای برای رژیم و نیروهایش دربر ندارد. ارزانترین و آسانترین روش حفظ قدرت است، پس این قطعی و حتمی است که رژیم بدان ادامه خواهد داد. بدون کمترین شکی. سرکوب 88 نشان داد که نظریه ی پرهیز از مقابله ی قهرآمیز در مقابل خشونت دولتی تضمین بقای نظام است.
به نظرمی رسد که در این مقطع از مبارزات کلیه روشنفکران و فعالانی که می توانند تاثیر گذار باشند باید تصمیم خویش را در این باره بگیرند که آیا می خواهند همچنان برای حفظ منافع مادی و معنوی خویش سر لخت مردم را بر طناب دار سرکوبگری تهاجمی رژیم بیاویزند و یا آن که شجاعانه و صادقانه به شرافت خویش پاسخ می دهند و این واقعیت عریان را باز می کنند که برای توقف خشونت دولتی جمهوری اسلامی، راهی جز مقاومت عملی و مقابله ی قهر آمیز نیست.
ما نمی توانیم با چند صد امضاء به مقابله رژیم رویم. یگانه نیرویی که می تواند این غول را بلرزاند نیروی توده ها است. اما نه توده هایی آشفته و پراکنده و نا امید. توده هایی که به عنصر آگاهی و سازماندهی مجهز شده اند. مردمی که می توانند با درک خود و شجاعت ناشی از انسانیت خویش برای رهایی از چنگ فقر و استبداد و بی حرمتی به پا خیزند. برای این منظور باید فعالان سیاسی – منفرد یا تشکیلاتی- به سوی توده ها گام بردارند. باید به سراغ آن نیروهای اجتماعی رفت که به دنبال تغییرند. نیروهای تغییر طلب در جامعه ی ایران دارای هویت طبقاتی هستند. این نیروها در میان طبقات محروم، زحمتکش و حاشیه نشین جامعه هستند. اینها هستند که می توانند با حضور خویش در صحنه اعتراضگری اجتماعی تمامی سناریوهای درازمدت و میان مدت رژیم را به هم بزنند و پایه های قدرت آنرا بلرزانند. طبقه ی کارگر در این میان از قویترین پتانسیل مبارزاتی برخوردار است.
اما این توده ها ی محروم و خشمگین نیاز به آن دارند که نیروهای سیاسی مسئول به روشنگری و خودسازماندهی آنها یاری رسانند. نیروهایی که با گذر از خودشیفتگی های ایدئولوژیک و یا خود محوری های تشکیلاتی به عنوان کارگران فکری و مبارزین بی ادعا با این توده ها ارتباط برقرار می کنند و آنها را در بازیابی اعتماد، درک چرایی نابرابری ها و باور به امکان ساختن دنیایی بهتر کمک می کنند. بدون آنکه خود را رهبرو یا ریس جمهور آنان اعلام کنند. بدون آنکه از توده ها بخواهند مرید آنها شوند.
واقعیت سیاسی ایران امروز به شدت ماهیت طبقاتی دارد. هر نیرویی که خود را انقلابی و مردمی می داند با انتخاب صف خود میان «استثمارشوندگان» یا «استثمارکنندگان» در باره ی ماهیت خویش تصمیم می گیرد. نمی توان برچسب انقلابی را یدک کشید و میان بدترین غارتگران جهان – آمریکا،اروپا و اسرائیل- به دنبال مشروعیت و حمایت بود. نیروی انقلابی نیرویی است در میان کسانی که برایشان انقلاب را می خواهد. دوران انقلاب از بالا و دور زدن توده ها و حکومت گیری از بالای سر توده ها گذشته است. امروز توده ها به خامی سال 57 نیستند که خمینی دیگری را با نام و عنوانی دمکراتیک به آنها قالب کرد. زمان نبرد طبقاتی است. توسط کسانی که می خواهند در این نبرد باشند
این بار باید نیروهای مردمی و انقلابی جبهه ی طبقاتی خویش را خوب برگزینند و بدانند که در کنار کدام طبقه قرار دارند، زیرا آنچه در ورای اسم ها و عناوین و شعارها در نهایت تعیین کننده است همین جبهه ی طبقاتی می باشد.
اگر سنت های قدیمی انقلابیگری ایرانی دیگر توانایی برانگیختن قیام ها را – چه از حیث عملی و چه از حیث نظری – از دست داده اند، وقت آنست تا جریانی نوین از انقلابیگری زاده شود و نسل دیگری از انقلابیون تولد یابند. نسلی که انقلابیگری برایش چیز دیگری جز تشکیلات گرایی معنا می دهد، نسلی که رهبری فردی رابه دور انداخته و به رهبری جمعی باور دارد، نسلی که در نظریه های ایستای کهنه گیر نکرده و از نو به نظریه پردازی اقدام می کند، نسلی که سرنوشت جمع را نه به عقل یک فرد، که به خرد جمعی می سپارد، نسلی که به جای حذف دگراندیشان به ترویج دگراندیشی می پردازد، نسلی که به جای تک گرایی تکثر گرایی را ارج می نهد، نسلی که به جای استبداد منشی فکری و تشکیلاتی آزاد اندیشی فردی و آزادگی جمعی را ترویج می کند، نسلی که اگر خطا کرد شجاعانه به آن می پردازد،
آری عمق فجایع انسانی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه ی ما به حدی است که دیگر انقلابیگری دهه چهل پاسخگوی نیازهایش نیست، نیاز به انقلابیگری نوینی دارد که رشته های شکافته شده ی روابط انسانی را در جامعه ی از هم پاشیده ی ایران بازسازی کند، . انقلابیگری در ایران امروز ویژگی های دیگری دارد که با انقلابیگری چهل یا پنجاه سال پیش به طور ماهوی و از حیث جامعه شناسی سیاسی متفاوت است. آن زمان بافت انسانی جامعه بکر و دست نخورده بود اما امروز ترس و مسخ و جهل و فقر مادی و فرهنگی در اعماق جامعه بیداد می کند.
جان کلام
مبارزه ی قهر آمیز اجتماعی زمانی با موفقیت توام خواهد بود که توسط توده های آگاه انجام شود. توده هایی که سه عنصر «چرایی» و «چگونگی» و «عواقب» چنین شیوه ی مبارزاتی را خوب می شناسند. مبارزه ی قهرآمیز بدون آگاهی طبقاتی توده های شرکت کننده در آن به ماجراجویی مسلحانه شباهت پیدا می کند. وظیفه ی نیروهای مردمی آماده سازی بستر پیدایش مبارزه ی مسلحانه ی مردمی است، یعنی مبارزه ای که در آن مردم برای شکستن ماشین سرکوب وارد صحنه ی عملیاتی می شوند، رژیم را ساقط کرده و به طور مسلحانه به دفاع از دست آوردهای قیام خویش می پردازند. توده های مجهز به آگاهی، سازماندهی و سلاح امکان به سرقت رفتن نتایج قیام خود توسط یک حکومت عوام فریب و شبه مردمی را نمی دهند، فریب نمی خورند و اراده ی خویش را به طور منطقی و عادلانه با اتکا بر نیروی مسلح سازماندهی شده ی خود بر طبقات فرادست جامعه تحمیل می کنند. نیروی مسلح مردمی و آگاه قدرت را به دست رهبران سیاسی نمی سپارد تا با اتکای به نهادهای نظامی و انتظامی به جا مانده از رژیم پیشین نظم اجتماعی مخالف میل توده ها را به آنها بقبولانند. توده ها با تشکیل ارتش مردمی از آزادی خویش تا مرز نهادینه شدن و ایمنی یافتن آن حمایت می کند و آزادی و سرنوشت خود را به دست نیروهای مسلح ساخته و پرداخته ی جامعه طبقاتی – مانند ارتش و سپاه و بقایای بسیج – نمی سپارند.
بی شک برای دستیابی به این مرحله از آگاهی، شجاعت، سازماندهی و کنش گری توده های محروم در ایران راه سختی در پیش است اما این بدان معنی نیست که نیروی پیشاهنگ باید تا آن زمان دست به هیچ اقدام قهر آمیزی نزند. برعکس، راز رسیدن توده ها به این درجه از آگاهی و رشد شهامت به طور مشخص در گرو کنش قهر آمیز نیروی پیشاهنگ است. مبارزه ی مسلحانه ی نیروی پیشرو خود بخش مهمی از فرایند بیدارسازی توده هاست.
اینکه مبارزه ی قهر آمیز توده ای به عنوان یگانه راه حل سرنگونی رژیم تا دندان مسلح در مقابل جمهوری اسلامی مطرح است، این مبارزه هر چند که از پتانسیلی قوی برخوردار است اما در میان یک ملت استبداد زده، که اسیر دستگاه مسخ گر وحشت آفرین رژیم بوده است نیاز به زمان و ابتکارهای مشخصی دارد. ابتکار عملیات دفاع مسلحانه توسط نیروی پیشاهنگ در طول تظاهرات اعتراضی مختلف از موثرترین روشهاست. به همین دلیل نیز باید در شرایط کنونی نیروهای بیدار، آگاه، و شجاع مسئولیت ایفای این نقش کارساز و کلیدی را بر عهده گیرند. مبارزه ی قهرآمیز و کنش های مشخص مسلحانه بر علیه مهره های ریز و درشت رژیم و امکانات مادی آن می تواند پویایی عظیم و متفاوت، در ورای حرف زدگی سیاسی باطل، در مبارزه ی سرنگون ساز ایجاد کند. تجربه ی نقش مخرب گفتمان مبارزه ی مسالمت آمیز تایید کننده ی این نکته است که باید با تمام قوا به دفاع و ترویج مبارزه ی قهر آمیر بر علیه رژیم پرداخت تا زمینه ی خروج عملی مبارزه از بن بست را فراهم کنیم. در خارج از کشور باید در رسانه های مختلف به ترویج و جا انداختن چرایی و ضرورت مبارزه ی قهر آمیز پرداخته و گفتمان ضد مردمی مبارزه ی غیر خشونت آمیز را، با استدلال مستند، در مقابل واقعیت خشونت بی رحم، نهادینه و برنامه ریزی شده سرکوب قرار دهند. زمان کنار گذاشتن تعارفات است : رژیم حاکم را باید با کنش مسلحانه ی توده ای از جای برانداخت.
پای نوشت : منبع بلوک سیاه ایران
نوشته ای از ادمین 2
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر