۱۳۹۱ اسفند ۸, سه‌شنبه

دیالکتیک ظهور فاشیسم / آنارشیسم در جامعه





بدست دکتر مهدی پیروزنیا •

ظهور فاشیسم در جامعه نوعی حرکت است . حرکتی ظاهرا” پر شتاب و تغییراتی گسترده و سریع در بسیاری از اختصاصات و مولفه ها و نهادهای جامعه . از دیدگاه حرکت دیالکتیکی چگونه می توان علل ،عوامل ، جهت ، میزان ونحوه ی این حرکت را تفسیر کرد .
اولین  نگاه و نظر توسط معتقدان به دیدگاه دیالکتیک تک اسلوبی یا دیالکتیک قطبی چنین مطرح می شود که با توجه به دیدگاه دیالکتیک تاریخی  در نظریه ی مارکس ،درنظام فئو دالی به عبارت دیگر در نظامی که پایه ی آن شیوه ی تولید فئودالی است از درون روابط تولید به عنوان تز نیروهای تولید به شکل آنتی تز ظهور می کنند و این دو تقابلی از تضاد تا تناقض را در مسیر زمان می پیمایند و با رسیدن به تناقض سنتز به شکل جامعه ای با شیوه ی تولیدی کاپیتالیستی بروز می کند و…
در چنین نگرشی بازماندگان نظام فئودالی که بدلایل مختلف از جمله دلایل اقتصادی مانند از دست دادن منافع و برتری اقتصادی پیشین ،عدم توانایی در هماهنگی اقتصادی با شیوه ی تولید جدید ، دلایل فرهنگی مانند علل نوستالژیک و دلبستگی به سنتهای پیشین جامعه ، عدم هماهنگی با فرهنگ و حرکتهای فرهنگی نو و… دچار سرخوردگی و شکست شده اند خصوصا” در جوامعی که بنا به عللی سنتز وگذر ازمرحله ی پیشین به اکنون با تاخیر و به کندی انجام شده و تعداد افرادی که در مجموعه ی جامعه نتوانسته اند خود را با روابط جامعه ی جدید هماهنگ سازند قابل توجه است ،عکس العمل های گروهی در برابرتغییر و شکل نوین جامعه ، به مقاومت و تلاش برای واپس گرایی و حتی حفظ باطن فرهنگی گذشته درعین شکل وظاهر جدید جامعه و درحضور  قالبهای جامعه ی جدید با روش تولید  سرمایه داری  دست می زنند . به عبارت دیگر فاشیسم ، نوعی واکنش واپس گرایانه از سوی کسانی است که به دلایل مختلفی سعی در حفظ سنتها ، روابط و اختصاصات جامعه ی فئودالی یا پیشا سرمایه داری دارند ، در عین اینکه  این افراد به نوعی از تمامی ظرفیتهای اقتصاد سرمایه داری خصوصا” تولید صنعتی و تولید انبوه استفاده می کنند . در این دیدگاه دو نوع نظر وجود دارد نخست فاشیسم به آخرین مقاومتها در برابر تغییر وسنتزحاصل شده یعنی  جامعه ی سرمایه داری تعبیر شده است و دوم  فاشیسم  تلاش انسانهای  سرخورده  از روابط  جامعه ی   سرمایه داری است که سعی در احیا و بازگرداندن  فرهنگ و روابط اجتماعی  دوره ی  پیشین دارند  ( که می تواند فئودالیسم در جوامع اروپایی و غرب باشد و یا دوره ی طولانی حاکمیت و شکل دهی شیوه ی تولید آسیایی به استبداد شرقی در واقع دوره ی پیش از ورود سرمایه داری به عنوان یک کالای وارداتی از غرب . در همگرایی جهانی پس از انقلاب ارتباطی ای که از قرن نوزدهم آغاز شد هرچند بسیاری از جوامع آسیایی سیر خطی دورانهای تاریخی پیشاسرمایه داری  را همانند اروپا طی نکرده بودند اما به هرشکل اقتصاد و شیوه ی تولید
سرمایه داری به جوامع آنها وارد و به طور تدریجی ابتدا حاکم بر ظاهر جامعه و سپس با نفوذ در زیرلایه ها در بطن جامعه حاکم گردید یا همچنان در حال نفوذ است . طبعا” بدلیل عدم وجود پیش زمینه ها و زیرساختها ، همانکه آن را می توان پتانسیل کاپیتالیستی جامعه نامید این مسیر تا جاگیر شدن ظهور یک نظام دارای نهادهای واقعی و نه کاذب و رسیدن به مراحل سرمایه داری پیشرفته بسیار طولانی و همراه با مقاومتها ی بسیار است .  )  طبیعی است که معتقدان به هردو نظر مشترکا” معتقدند که براساس جبر تاریخی و حرکت ناگزیر دیالکتیکی جامعه  این مقاومتها و واکنشها سرانجام در هم شکسته شده و فرهنگ و روابط وابسته به شیوه ی تولید و جامعه ی جدید حاکم و مسلط خواهد شد . این البته بیان بسیار ساده و کلی ای از دیدگاه معتقدان به دیالکتیک تک اسلوبی در توصیف جایگاه فاشیسم در حرکت دیالکتیکی تاریخ است . ( تاکید بر این نکته ضروری است که دیدگاه معتقد به دیالکتیک تک اسلوبی تنها شکل دیالکتیک قطبی یعنی تقابل از تضاد تا تناقض و حدوث ناگزیر سنتز به عنوان شکلی جدید و متمایز از عوامل دیالکتیکی یا تز و آنتی تز را در نظر دارد در دیالکتیک چند اسلوبی تقابل الزاما” به شکل مسیر تضاد تا ناقض تعبیر نمی شود تقابل به شکل تفارق یا تفاوت و … اسلوبهای دیگر دیالکتیک را ایجاد می کند که سنتز ناشی از آن به شکل مقوله ی ساده بروز نمی کند بلکه می تواند به شکل سنتزی مرکب و حاوی تزها و آتز ها در یک شکل مرکب باشد که با حرکت در بستر زمانی مکانی خود نمود های دیگری از همان مجموعه ی در هم تنیده ی تزها و آتزها را به نمایش بگذارد . )  مسائل دیگری همچون بر هم خوردن نظام طبقاتی و تغییر یا از دست رفتن پایگاه و هویت عده ای که به نوبه ی خود منجر به ایجاد احساس عدم امنیت روانی ، در ابهام قرار گرفتن آینده و بیگانگی درافراد و گروههای مختلف اجتماعی درون جامعه  می شود و به نوبه خود سبب بروز مقاومت در آنها و تلاش برای بازگشت به روابط پیشین  می گردد ، نیز در دیدگاه اندیشمندان معتقد به دیالکتیک تک اسلوبی مارکسیستی مطرح است ( مانند دیدگاه ونظریه ی  هانا آرنت در ریشه یابی و چگونگی ظهور فاشیسم) تحلیل گران دیگر فاشیسم  مانند جان وایس مسائل دیگری همچون هویت طبقاتی ، هراسهای طبقاتی و کشمکش بین منافع طبقاتی را نیز به آن می افزایند . احساس عدم امنیت روانی و هراس مداوم در انسانهایی که منزلت اجتماعی سابق خود را از دست داده و توانایی تطابق با روابط اجتماعی جدید را ندارند منجر به نوعی روان پریشی می گردد که بسیاری حتی رهبران فاشیست را جزئی از این روان پریشها به حساب می آورند . باید توجه داشت که هرچند این تحلیل و انتساب روان پریشی به گروه بسیاری ازگروندگان به فاشیسم که سبب همانند سازی آنان با رادیکالیسم فاشیستها  و همراهی آنان با فاشیسم می گردد صحیح به نظر می رسد اما توجه دقیق به اندیشه های رهبران فاشیست ( مانند آنچه در کتاب نبرد من هیتلر آمده است ) نشانگر زیرکی ، توجه  به استفاده از فرصتهای تاریخی و کمال طلبی ( هرچند انحرافی ) در تفکر و شخصیت آنان است . دیدگاه معتقدان به دیالکتیک تک اسلوبی بر واکنش فرد – افراد  خصوصا”  پیشوا – حزب در برابر حرکت تاریخی مبتنی است . در این دیدگاه توجه چندانی به پتانسیلهای اجتماعی در بروز فاشیسم و چگونگی و علل قرار گرفتن یک فرد بر تارک نظام فاشیستی و چگونگی پرورش یافتن و برگزیدگی پیشوا نمی شود  . این دیدگاه همچنین ظهور فاشیسم را تنها می تواند در مراحل نخستین جامعه ی سرمایه داری و مدرن توضیح دهد  و نمی تواند پاسخگوی علل ظهور فاشیسم در مراحل بعدی جامعه ی نو  و در عصر حاضر باشد . ( البته اگر اساسا” برای فاشیسم امکان و قابلیت ظهور در عصر حاضر را بتوان قائل شد زیرا در بسیاری از این تحلیلها ذکر می گردد که در عصر حاضر اساسا” امکان ظهور فاشیسم وجود ندارد . در این دیدگاهها فاشیسم آنچنان تعریف محدودی می یابد که به عنوان مثال حکومت فرانکو در اسپانیا که تا سال ۱۹۷۵ دوام یافت به عنوان یک حکومت فاشیستی شناخته نمی شود همچنین است بسیاری از حکومتهای توتالیتر و تمامیت خواه همچون شوروی استالینیستی یا پرتقال تحت حکمرانی سالازار. نگرش به فاشیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی در دیدگاههای اینچنینی بیش از آنکه به فاشیسم به عنوان یک روش که می تواند در قالبهای متفاوتی ظهور یابد محدود به پیش زمینه ها و قالبهای خاص و محدود ایدئولوژیک است چنانکه فاشیسم را زایشی از رادیکالیسم راست و محافظه کاری به شمار می آورد ،حال آنکه فاشیسم می تواند چنانکه در ایده ی مارکسیسم – لنینیست و تمرکز قدرت در حزب پیشرو و در شکل عینی در استالینیسم حاکم بر شوروی عینیت یافت ظهور یابد .  )
به نظر می رسد استفاده از دیالکتیک چند اسلوبی بتواند تصویر روشنتری از علل و چگونگی ظهور فاشیسم ترسیم کند . هر جامعه ای براساس فرهنگ و اختصاصات خود ، زمینه های ظهور فاشیسم را در خود پرورش می دهد ؛ زمینه هایی که در صورت عدم برخورد جدی و عدم وجود سدهای محکم در برابرآن به تدریج رشد کرده و منسجم می شوند و پتانسیل قابل توجهی برای ظهور فاشیسم ایجاد می کنند . بنابراین اختصاصات بستر از مهمترین زمینه ها ی چگونگی حدوث دیالکتیک تغییر و بروز فاشیسم به شمار می آید که نمی توان از آن صرفه نظر کرد . این پتانسیل تا زمان ظهور فردی که دارای ویژگیهای خاص برای رهبری فاشیسم ، بالفعل در آوردن امکان بالقوه ی بروز فاشیسم و استفاده ی داهیانه از زمینه ها و ابزار موجود باشد ، نهفته باقی می ماند . هنگامی که پتانسیل ظهور فاشیسم در جامعه به حد قابل توجه و کفایتی انباشت شود به عبارت دیگر در سیر حرکت دیالکتیکی هم فرا خوان یا MUTUAL IMPLICATION  انباشت کمّی ِظرفیتهای فاشیستی در تقابل ِعوامل و مولفه ها و نهادهای آشکار و نهان خصوصا” در تقابل ِمتقارن ِتخالف اندیشه های فاشیسم گرا و ضدفاشیسم موجود در جامعه ، منجر به تغییر کیفی  و ایجاد پتانسیل فاشیستی درجامعه شود شرایط اجتماعی برای ظهور فاشیسم مهیا می گردد دراین وضعیت موقعیت یا Situation  خاص که می توان آن را  « شرایط بارور ِ در انتظار » نامید زمان برای پدیدار شدن پیشوای فاشیسم و آغاز حرکت دیالکتیکی در قالب دیالکتیک اکمال آماده است در چنین بستری افراد متعددی ممکن است بخواهند  رهبری جریان ناشی از آن را بر عهده بگیرند و از آن استفاده کنند اما حوادث تاریخی و همچنانکه گفته شد انباشت ویژگیهای خاص ، تعیین کننده ی کفایت ِمیزان تقابل و ظهور فاشیسم می باشد . تواناییهای فرد ی که برای قرار گرفتن در جایگاه پیشوا ظهور می کند در برابر خواست حفره ای جامعه ،تعیین کننده ی میزان و کفایت یا عدم کفایت سطح تقابل است . مانند خواست و احساس « نیاز به سرکوبی و اطاعت ِتوجیه شده از راهِ سرکوبِ خود و دیگران ِهم جهت یا مخالف » ، از سوی جامعه  و توانایی مَنِشی  پیشوا . از خصلتهای منشی قابل ذکر برای پیشوا می توان به عنوان نمونه به  موارد زیر اشاره کرد ( واضح است که برخی از این خصوصیات برای موفقیت در رهبری هر جریانی لازم و بنابراین مشترک است و برخی اختصاصا” برای پیشوای جریان فاشیستی مورد لزوم است ) :
وجود پتانسیل کاریزماتیک ، تواناییهای  مدیریت جمعی ،استفاده ی به موقع از فرصتها و موقعیت شناسی  ، قدرت جسورانه ( و شاید وقیحانه ) و بیرحمانه ی  کشتار و سرکوب مخالفان و توانایی ارتباط و تحت تاثیر قرار دادن جماعات و خصوصا” ایجاد جماعات هیجانی و نمایشی، در یک فرد از او یک پیشوا و از جامعه یک جامعه ی فاشیستی می سازد . در جامعه ای با پتانسیل ظهور فاشیسم افراد بسیاری ممکن است شانس خود را در ایجاد جامعه ی فاشیستی و قرار گرفتن در جایگاه رهبری بیازمایند  و البته ناموفق و شکست خورده حذف شوند اما تا از بین نرفتن آن نیروی بالقوه ی انباشت شده هر لحظه ممکن است بار دیگر پیشوایی ظهور و فاشیسم بروز کند چنانکه در اسپانیا با انباشت پتانسیل فاشیسم پریمود . دی . ریورا در سال ۱۹۳۳ با الهام از حزب فاشیست ایتالیا ، حزب فالانژ را بنیانگزاری کرد واز تمامی ظرفیتهای آزموده شده برای جذب افکار عمومی همانند شعائر گرایی موجد هیجانات اجتماعی ( یونیفورم ، سرود ، نظامی گرایی و … ) و شعارهای جذاب و توده پسند بهره برد اما ریورا ترور وبدین ترتیب  حذف شد . حذف ریورا منجر به از بین رفتن پتانسیل جامعه برای ظهور فاشیسم نشد بلکه به زودی فرانکو در صحنه قرار گرفت و با آزاد کردن نیروی نهفته در جامعه ، یک نظام فاشیستی مقتدر برقرار کرد ؛ نظامی که علیرغم جنگهای بسیار و اتحاد بریگادهای بین المللی برای به زانو درآوردن آن و علیرغم فساد و کشتار ( اعدامهایی وسیع مانند اعدام حدود سی هزار نفر پس از پیروزی در جنگ داخلی ) و احداث آشکار اردوگاههای کاراجباری تا سال ۱۹۷۵ و مرگ فرانکو یعنی زمانی نزدیک به چهل سال دوام آورد  .
از دیدگاه دیالکتیک چند اسلوبی  می توان چنین گفت : با رشد عوامل مختلف ِپیش زمینه ای ِ فاشیسم دریک جامعه و شرکت آن در یک دیالکتیک هم فراخوان MUTUAL IMPLICATION بستر ظهور فاشیسم  آماده می شود و سپس در دیالکتیک اکمال متقابل              جامعه  همراه با فردی دارای پتانسیل رهبری فاشیستی ، فاشیسم  به مرحله ی ظهور می رسد. در این شرایط اگر پیشوا به هر دلیلی نتواند تقابل موثری برای یک دیالکتیک کامل ایجاد کند و یا به هر دلیلی حذف شود حرکت به سوی فاشیسم متوقف می شود اما جامعه با حفظ پتانسیل خود وبا ظهور فرد دیگری با ظرفیتهای موثرتر بار دیگر در حرکت دیالکتیکی اکمال متقابل به سوی فاشیسم خواهد رفت . درچنین حالتی نه یکی از عوامل بلکه هردو توجیه کننده ی چگونگی پدیدار شدن فاشیسم هستند . روحیه ی فرمان پذیری و فرماندهی در هر فرد و هر گروه فاشیستی وجود دارد ،تنها خصوصیات غالب فاشیستی در یک فرد است که تعیین کننده ی جایگاه فرد می باشد و شیفتگی در برابر قدرت نیز خود عامل تعیین کننده ای در اشغال یک جایگاه می شود . وجود هردو خصلت اطاعت و فرماندهی در نگاه اول نوعی تناقض را به نمایش می گذارد اما باید توجه داشت که هردوی این خصلتها در کنار هم وجود دارد و به تناوب ظاهر می گردد . از سوی دیگر در بستر جامعه پدیدار شدن حرکتهای موثر ضدفاشیستی حرکتهایی که بتواند با کاستن از سطح تقابل درونی ریسمان در هم تنیده ی موجد پتانسیل فاشیسم در جامعه ، از این پتانسیل تا حد قابل توجهی کاسته و تلاش یک پیشوای کاملا” مستعد را بدلیل تغییر ماهیتی و کاهش سطح تقابل میان جامعه و پیشوا ناکام گزارد . به عنوان مثال مبارزه با آگاهیهای کاذب وگسترش آگاهی حقیقی ،بازگشت انسان به خود و به ذات آزادی طلب انسانی ِخود و طرد هردو سویه ی اطاعت می تواند در کاستن از ظرفیتهای فاشیستی عاملی موثر باشد . تاکید مکرر بر این نکته لازم است که هر دو عامل پتانسیل فاشیستی جامعه و ظرفیتهای خاص پیشوایی و نه فقط یکی از آنها در ظهور فاشیسم موثر است . در واقع اگر جذبه ی فرماندهی در وجود کسی نباشد شیفتگی در برابر پیشوا نیز در منش فرد نخواهد بود . در این میان همچنین باید از افرادی نام برد که به دلیل شکستهای اجتماعی و سرخوردگی در یک دیالکتیک جبرانی علل شکستهای خود را در« دیگران ِ در برابر» دیده و در تلاش برای نابودی آنان در گروههای فاشیستی و حتی در حلقه های رهبری میانی فاشیسم نقش ایفا می کنند . عمل این افراد چه از جهت ایجاد فشار و ارعاب و چه از جهت ایجاد جذابیتها و مدیریت نیروها کمک شایانی به تن دادن جامعه به فاشیسم می کند . از سوی دیگرو د ر جهت مقابل ، اگر رشد آگاهی و شناخت به موقع فاشیسم و استراتژی اصلی  آن یعنی  ایجاد یک کانون واحد قدرت متمرکز که اندیشه و عمل انسان را تحت اقتدار و انقیاد در آورد ، شکل گیری  نهادهای موثرو منسجم و استفاده ی حداکثر از ظرفیتهای آنها همچون سندیکاها و سازمان دهی های اجتماعی و سیاسی مانند نهادهای اجتماعی خودجوش و مردمی که با هدف کاستن از فشار کانون قدرت متمرکز بر آحاد جامعه و ایجاد توان گریز از زیر چتر اقتدار حاکمیت فاشیستی تشکیل می شوند  ،در صحنه ی تعاملات اجتماعی پدیدار شوند و در برابر فاشیسم همراه با  دیگرعوامل کاهنده از ظرفیتهای فاشیستی جامعه ، قدعلم کنند ،می توانند  مسیر دیالکتیک هم فراخوان جامعه را تغییر داده و آن را به سوی تحول دیگری ببرند ، در این صورت ،پتانسیل ظهور فاشیسم تا حد زیادی کاهش یافته و حتی در صورت وجود رهبر وحزب کارامد فاشیستی نیز فاشیسم به قدرت نمی رسد یا به سرعت حذف می گردد . ( مانند نمونه شکست فاشیسم در انگلستان )
از سوی دیگر در جامعه ای با کنترل و حاکمیت نظام فاشیستی ( به عنوان یک تز )  بالارفتن سطح آگاهیها و دیگر عوامل متداخل می تواند به ظهور یک آنتی تز قوی از درون نظام فاشیستی منجر شود آنتی تزی که مهمترین خصلت آن قدرت گریزی در برابر تز تمرکز قدرت است که در سیر یک دیالکتیک قطبی و بالا رفتن سطح تضاد و رسیدن به تناقض به سنتز و تغییر و در نمود عینی به سقوط فاشیسم منجر شود ( تا حدودی مانند نمونه ی ایتالیا در سالهای پایانی نظام فاشیستی موسولینی )
آنچه در تمامی این حالات و سقوط فاشیسم لازم است مورد توجه قرارگیرد لزوم انهدام و نابودی تمامی ظرفیتهای ظهور فاشیسم در جامعه و اعضای آن است که این مهم تنها از راه بالا رفتن سطح آگاهی واقعی در آحاد جامعه خصوصا”  در پذیرندگان  فاشیسم و بروز حرکت دیالکتیک قطبی در اذهان با رسیدن سطح تقابل از تضاد میان خودآگاهی به عنوان آنتی تز و اندیشه ی فاشیسم به عنوان تز ،به حد تناقض و حدوث سنتز ِرسیدن به خودآگاهی امکان پذیر است در غیر اینصورت و در صورت باقی ماندن  پتانسیل فاشیسم در جامعه و اعضای آن ،این ظرفیت ، می تواند به بازگشت و ظهور مجدد فاشیسم بیانجامد . حتی سرکوب مقطعی فاشیزم مانند اعمال قدرت از سوی یک نیروی خارجی و شکست فراگیر در جنگ با نیروهای خارجی می تواند سبب ذخیره ی انگیزه ها و ظرفیتهای فاشیسم در ناخوداگاه جامعه شود و زمینه ای برای ظهور فاشیزم در آینده گردد .
توجه به این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که جامعه ی فاشیستی ظهور یافته ،از بطن جامعه ی جهانی پدید می آید و در واقع آنتی تزی است در برایر جامعه ی جهانی به عنوان تز که تقابل آن از نوع تقابل تضادی است بالارفتن سطح این تقابل عموما” به سوی تقابل تناقضی می تواند دلیلی برای جنگ ناگزیر جامعه ی فاشیست با جامعه ی جهانی باشد که در عموم جوامع فاشیستی سرانجام جامعه را مبتلا می سازد .
در بررسی دیالکتیکی ظهور فاشیسم خصوصا” آنجا که از بالارفتن کمّی ظرفیتهای فاشیستی جامعه و رسیدن به نقطه ی قلیان و ظهور پتانسیل فاشیستی در آن جامعه سخن گفته می شود باید توجه داشت که به موازات گرایش به ایجاد کانون متمرکز قدرت و قرارگرفتن زیر چتر آن ( که شاید یکی از دلایل پدید آمدن آن را بتوان با کشش امنیت خواهی و ایمن طلبی انسان در تکیه زدن به یک قدرت مستحکم و قوی آن را توجیه کرد ) اندیشه های آنارشیستی و تلاش برای نفی قدرت متمرکز و یا هرگونه کانون قدرتی که اندیشه و عمل انسان را تحدید می کند نیز رشد می یابد ( که ریشه ی آن را نیز در ذات آزادی طلبی و درد گریزی و لذت طلبی انسان که قدرت همواره در جهت ایجاد انقیاد در آن است ،می توان جستجو کرد ) در واقع در هر جامعه ای همواره هردو مولفه ی ظرفیتهای فاشیستی و آنارشیستی در کنار هم و در تقابل با یکدیگر وجود داشته و هریک سعی در تسخیر جایگاه خرد جمعی دارد .
گرایش به تعادل اجتماعی همواره انسان اندیشمند و کنشگر ؛ انسانی که به آگاهی به خود و ظرفیتهای خود رسیده و توان گریز از « از خود بیگانگی » تحمیل شده از سوی قدرت ( قدرتی که از هرنوع که باشد سیاسی اقتصادی اجتماعی و یا نشئت گرفته از هر بنیاد دیگری همواره مهمترین عامل از خودبیگانگی انسانهاست ) را کسب نموده است ،را به تلاش برای درهم کوبیدن و فروپاشاندن قدرت و خصوصا” قدرت عینیت یافته  در انواع کانونهای نهادی اقتدار گستر ، سوق می دهد . علیرغم آین تمایل ذاتی مادام که اکثریت افراد جامعه ی انسانی به خودآگاهی نرسیده اند انواع « قدرت » و کانونهای نهادی آن در جامعه بدلیل ما هوی و با ایجاد دردها و لذات کاذب و نیز با تکیه بر آگاهی های کاذبی که در جامعه ایجاد می کند به رشد ظرفیتهای فاشیستی و گرایش به قدرت و اطاعت یاری می رساند وزمینه های ظهور آن را فراهم می کند . با این وجود در جامعه ی فاشیستی یعنی جامعه ای که فاشیسم در آن به مبدا قدرت و حاکمیت دست یافته و اصطلاحا” نهادینه شده است ، آنچه در مبارزه با آن مثمر ثمرتر خواهد بود نه تلاش برای دست یافتن به قدرتی بالاتر ( همانند راهکار حزب پیشرو در اندیشه ی مارکسیست لنینیستی که خود زمینه ساز گونه ی دیگری از فاشیسم است ) که مبارزه آنارشیستی و تلاش برای ایجاد کانونها و گروهها ی کوچکی است که به هر شکل ممکن از زیر بار اقتدارخارج شده  ومیدان قدرت کانون فاشیسم بر آنها کم اثر یا در شکل آرمانی بی اثر باشد . به عبارت دیگر آنچه فاشیسم را در صحنه های تاریخ به زانو درآورده تقابل دیالکتیکی مولفه ی ظرفیتهای  قدرت گریزی و نافی اقتدار یا پدید آمدن پتانسیل آنارشیستی در جامعه است .
در آنچه گفته شد یعنی تقابل مبارزه جویانه ی مولفه های  پتانسل فاشیستی و آنارشیستی در قالب رابطه ی دیالکتیکی غیر قطبی تز و آتز، صورت عکس نیز امکان پذیر است یعنی به جای آنکه پتانسیل  فاشیسم در جایگاه تز و پتانسیل آنارشیستی در جایگاه آتز باشد ، دومی در جایگاه تز قرار گرفته و ابتدا ظهور کند در این حالت مانند آنچه پس از کمون پاریس در تاریخ فرانسه به مرحله ی ظهور رسید را شاهد خواهیم بود  . بر اثر  عملکرد های قدرت گریز و احتراز از ایجاد اقتدار در جامعه که از عملکردهای ذاتی نشئت گرفته از اندیشه ی آنارشیسم است در کنار عدم وجود آگاهی واقعی در جامعه ، وجود کانونهای ناپیدای قدرت همچون قدرت سنتها و قوانین عرفی جامعه و نیز کانونهای قدرت اقتصاد  سرمایه داری ( که ذاتا” در جهت استثمارگری و تمرکز قدرت است )  که به موقع و موثر با آنها مبارزه نشده از بین نروند  ، عدم تعادل و امنیت اجتماعی در اثر نقص در ارتباطات و تعاملات اجتماعی میان افراد و گروهها و اتحادیه ها که سد راه شکل گیری خرد جمعی واستفاده ی صحیح ازآن است   رخداد های اتفاقی تاریخی که به موقع مدیریت نشوند و عوامل دیگر مانند آن سبب بروز و رشد ظرفیتهای فاشیستی به شکل آتز می شوند که همانگونه که ذکر شد می توانند پتانسیل فاشیستی را در جامعه غالب سازند (  نمونه های فرانسه پس از کمون پاریس ، ایتالیا و آلمان )
http://www.agahane.com/?p=322
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مقاله با هدف توضیح دیالکتیک  عینیت یافتن و ظهور یک اندیشه در جامعه نگاشته شده است و بیش از همه سعی در نمایش اختلاف میان تبیین دیالکتیکی تک اسلوبی ( غالبا” اسلوب قطبی که به دیالکتیک هگلی یا مارکسیستی مشهور است ) و تبیین دیالکتیکی چنداسلوبی ( که بیش از هر کس دیگر توسط ژرژ گورویچ توصیف شده است ) دارد . به جای فاشیسم می توان از هر مکتب اندیشه یا ایدئولوژی دیگری  که استعداد جایگیری در جامعه را دارا می باشد (البته با توجه به ضمائم و لوازم اختصاصی آن) سخن گفت  .
منابع :
گورویچ ، ژرژ – دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی – ترجمه ی حسن حبیبی – شرکت سهامی انتشار و مرکز بررسی های اسلامی چاپ اول ۱۳۵۱
وایس  ، جان – سنت فاشیسم – ترجمه ی عبدالمحمد طباطبایی یزدی – انتشارات هرمس – چاپ اول ۱۳۸۰
وینسنت ، اندرو – ایدئولوژیهای مدرن سیاسی – ترجمه ی مرتضی ثاقب فر – انتشارات ققنوس – چاپ اول ۱۳۷۸
هود، استوارت –یانتس ،لیتزا – فاشیسم و نازیسم – ترجمه ی اسدالله نبوی چاشمی – نشر شیرازه – چاپ اول ۱۳۸۱
هی وود ، اندرو – درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی – ترجمه ی محمد رفیعی مهرآبادی – انتشارات وزارت امور خارجه – چاپ اول ۱۳۷۹
Popularity: 10% [?]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر