اوج آنارشیسم در سالهای پس از جنگ جهانی دوم خصوصا در دهه شصت و هفتاد میلادی
در اروپا و امریکا ظهور کرد . مصرف مواد مخدر ، پانک و هیپی گری ، گروههای
رپ و به تدریج ایجاد اغتشاشات اجتماعی مانند تظاهرات ، بمب گزاری و مانند
اینها و نیز جنبشهای بی هدف اجتماعی مانند می 68 فرانسه ماحصل تفکری ترتیب
ناپذیر به نام انارشیسم است . انارشیزم هنوز حضور دارد . حضوری برجسته .
نمونه ان اعتراضات محله های فقیر نشین فرانسه ، تروریسم ، گروههای مخالف
جهانی شدن ، برخی گروههای سیاه پوست امریکا یی ، امریکای لاتین .
انارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است.
نارشی مشتق از واژهٔ یونانی anarkos به معنای 'بدون رئیس' است. رویکرد عام آنارشیستها تأکید بر این نکتهاست که میتوان بدون ساختارهای مقیدکننده یا محدودیت زا زندگی نیکویی داشت. هر سازمان یا اخلاقیاتی که با آزادی انتخاب شیوهٔ زندگی در تعارض باشد باید مورد حمله، انتقاد و نفی قرار گیرد. پس مسئلهٔ مهم آنارشیستها تعریف موانع و ساختارهای تصنعی و تمایز دادن آنها از ساختارهای طبیعی یا فعالیتهای اختیاری است.
نظریهی سیاسی، تئوری یا فلسفهای که قدرت سیاسی را به هر شکل که باشد نامطلوب میشمارد و در واقع افراطیترین شاخهی اندیویدوالیسم است. هستهی مرکزی آنارشیسم دشمنی با دولت است، ولی در عین حال هر نوع قدرت سازمانیافتهی اجتماعی و دینی را نیز محکوم میکند. آنارشیسم قوانین دولتها را منشأ همهی شرور اجتماعی تلقی میکند و به این دلیل خواستار از میان رفتن همهی دولتها به معنای امروزی آنهاست و به جای آن هوادار همکاری داوطلبانه است. آنارشیست - برخلاف آنچه که معروف است - هرج و مرج طلب نیست و جامعهای بدون نظم نمیخواهد، بلکه به نظامی میاندیشد که نتیجه همکاری آزادانه باشد که بهترین شکل آن ایجاد گروههای خودمختار است؛ زیرا آنارشیستها انسان را اساساً و ذاتاً اجتماعی میپندارند. الیزه رکلوز Elisée Reclus، آنارشیست فرانسوی، میگفت: «هدف ما زیستن بدون دولت و بدون قانون است!» آنارشیستها تأکید میکنند که گردش نظام اقتصادی در جامعهی آزاد و خالی از اجبار بهتر خواهد شد و آنچه را امروز دولت به زور انجام میدهد، گروههای داوطلب بهتر انجام خواهند داد و محدود کردن کردار فرد لازم نیست، زیرا بشر ذاتاً متمایل به حالت آزادانهی احترام به حقوق فرد است؛ و تعقیب جرایم، در جایی که جرم واقع میشود، باید به سازمانهایی که خودبخود به وجود میآیند واگذار شود. به نظر شاهزاده کروپاتکین، آنارشیست بزرگ روس، «اگر سیستم موجود مزیت طبقهای و توزیع ناعادلانهی ثروت تولید شده با کار را که موجد جرم است» از میان برداریم، نیازی به دادخواهی نخواهد بود
از اندیشمندان برجستهٔ آنارشیست میتوان از ویلیام گادوین، ماکس استیرنر، لئو تولستوی، پیر ژوزف پرودون، میخائیل باکونین، پطر کروپوتکین و اخیراً متفکران آزادی طلب و محافظه کاری با گرایش آنارشیستی مانند هانس هرمان هوپ و موری روثبارد نام برد.
کروپاتکین میگوید: «ما از بچگی عادت کردهایم که باید دولت داشته باشیم؛ اما تاریخ بشر خلاف این را نشان میدهد. اعصار پیشرفتهای بزرگ فکری و اقتصادی هنگامی آغاز میشود که گروههای کوچک یا بخشهایی از بشریت قدرت فرمانروایان را میشکنند و بخشی از آزادی مقرر خود را باز مییابند. بشر به نسبت مستقیم آزادی فردی پیش میرود.
آنارشیستها در حالی که در اشاعه نظریهی «لسه فر» Laissez faire (بگذار بکنند) بر همهی جنبههای فعالیت بشر اتفاق نظر دارند، در همه چیز با هم موافق نیستند و تقسیم میشوند به آنارشیستهای تحولخواه، آنارشیستهای کمونیست و آنارشیستهای اندیویدوالیست. آنارشیستهاهمه در برافکندن هر نوع «دولت» متفقند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت میدانند که شر آن کمی کمتر از استبداد سلطنتی است. پرودون Proudhon میگوید: «دولتها تازیانهی خدا هستند!
پیر ژوزف پرودون، که میتوان گفت فلسفهی آنارشیسم جدید با او شروع میشود، در بزانسون فرانسه به سال 1809 متولد شد و در 1865 مرد. ریشهی آراءِ او را در متفکران خیلی پیش از او حتی در متفکران باستان، میتوان یافت. از پیشروان او در عصر جدید ویلیام گادوین (1756-1834) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان است. گادوین در کتاب «تحقیق در عدالت سیاسی» ، که در 1793 منتشر شد، از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد و آنارشیسم کمونیست را پایه ریخت. گادوین «راسیونالیست» است و دولت را خواه دموکرات یا مستبد، و همچنین حقوق و قانون را مخالف عقل میشمارد و جامعهای «عقلی» میطلبد. اما آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (1840) پرودون آغاز شد. پرودون از آنارشیستهای اندیویدوالیست بود و با مالکیت مخالفت نداشت و فقط خواهان اصلاح نحوهی اکتساب و بهرهبرداری آن بود.
کروپاتکین پدر آنارشیسم کمونیست است و با او اندیشهی آنارشیستی یکسره با کمونسم آمیخته شد. آنارشیستها از نظر روشهای عملی به دو دستهی مسالمتجو و انقلابی تقسیم میشوند. انقلابیها ایجاد هرج و مرج، ترور، اعتصاب عمومی، واژگون کردن ناگهانی تشکیلات دولت را پیشنهاد میکنند و این دسته در طول قرن نوزدهم عدهی زیادی از سیاستمداران و پادشاهان و رؤسای جمهور جهان را کشتند و به خصوص در ایتالیا و اسپانیا فعالیت تروریستی وسیعی داشتند و گاه دست به جنایتهای هولناک میزدند!
لئو تولستوی (1828-1910)، نویسندهی روسی، از آنارشیستهای مذهبی و هوادار مسالمت بود. وی وجود دولت را با اصول مسیحیت متناقض میدانست و معتقد بود که تنها «محبت» است که باید بر مردم حکومت کند. مردم باید از خدمت نظام، پرداخت مالیات، و رجوع به محاکم خودداری کنند و دستگاههایی که بر آنها فرمان میرانند، باید از بین بروند. آراءِ تولستوی در تکوین فکر «عدم خشونت» در گاندی مؤثر افتاد.معروفترین آنارشیست اروپا میخائیل الکساندروویچ باکونین (1814-76)، نویسندهی روسی، است که از 1845 تا 1876 رهبر آنارشیسم کمونیست انقلابی اروپا بود و در بینالملل اول با مارکس همکاری کرد و به علت اختلاف نظری که با او داشت از آن اخراج شد. باکونین در عین حال پرشورترین آنارشیست ضد کلیسا و دین بود. کنگره بینالمللی آنارشیستهای جهان در سالهای 1877 و 1907 تشکیل شد. آنان هرگز موفق به تأسیس تشکیلات دائمی برای خود نشدند؛ ولی سندیکالیسم که از شاخههای آنارشیسم است، در بعضی کشورهای اروپا و آمریکای جنوبی به صورت نهضت وسیع تودهای درآمد.
گرایش سیاسی آنارشیستها هر طور که باشد(اجتماع گرا باشند یا فردگرا)، مسئلهٔ فلسفی پیش رویشان این است که چگونه قرار است جامعهٔ آنارشیک را حفظ کرد. این مسئله شایان تدقیق است و باید ناهمسازیهای احتمالی چنین جامعهای را بررسی نمود. آنارشیستهای تاریخ نگر معتقد اند که آنارشی حالت نهایی دولت است که انسان (ناگزیر) به آن میرسد – آنها با کلیّت نظریهٔ مارکس موافق اند. مطابق این نظریه تاریخ (و آینده) به دورههای قراردادی تقسیم میشود که ویژگی شان حرکت به سوی کمتر شدن اتوریته در زندگی (یعنی زوال تدریجی ساختارهای سرکوبگر یا تقسیم کنندهٔ جامعهاست)، و این حرکت اجتناب ناپذیر است. آنارشیستهای رادیکال ادعا میکنند که آینده را تنها با نبرد میتوان از آن خود نمود، پس باید در برابر هرگونه تحمیل اتوریته بر کنشهای فرد ایستادگی کرد – این مبارزه جویی شامل کنش فعالانهٔ آنارشیستها برای خراب کردن، بی اثر کردن و امحای ابزارهای جبّاریت دولت نیز میشود؛ یکی از این اهداف بسیار شبیه آخرین نظریهٔ سیاسی مطرح، یعنی محیط گرایی است.
شاخههای مختلف آنارشیسم بر جنبههای مختلفی از جامعهٔ بیرهبر تأکید دارند: روایتهای آرمانشهرگرا در پی برابری خواهی (egalitarianism) جهاشمولی هستند که در آن هرکس یک نفر به شمار آید و نه بیشتر، و لذا ارزشهای هر شخص وزن و ارزشی برابر با ارزشهای دیگران داشته باشد (آنارشیستهای آرمانشهرگرا در قرن نوزدهم این ایده را در چند جامعهٔ کوچک آزمودند، جوامعی که همگی عمر کوتاهی داشتند.) اما آنارشیستهایی که همدلی بیشتری با انگارهٔ فردگرایی زمخت آمریکایی دارند یا کسانی که در پی زندگی ساکت و منزوی نزدیک به طبیعت هستند، مساوات گرایی را رد میکنند.
ریشه لغت آنارشیسم(آنارشی) :
واژه یونانی آنارشی ، ریشهای دو بخشی دارد : کلمه : Archon به معنای حاکم و پیشوند An به معنی فاقد. از این روی ، آنارشی به معنی وضعیتی فاقد حاکم میباشد. از نظر لغوی آنارشیسم آموزهای مبنی بر این اعتقاد است که اکثر مشکلات اجتماعی ، ناشی از وجود حکومت بوده و در مقابل آن بهعنوان بدیل ، تعداد بسیاری از اشکال تشکیلات داوطلبانه اجتماعی وجود دارند. درادامه تعریف ، باید گفت آنارشیست کسی است که سعی در ایجاد جامعهای بدون حکومت مینماید
برای نخستین بار پیر ژوزف پرودن این لقب (آنارشیست) را رسما بر خود اعلام نمود
انارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است.
نارشی مشتق از واژهٔ یونانی anarkos به معنای 'بدون رئیس' است. رویکرد عام آنارشیستها تأکید بر این نکتهاست که میتوان بدون ساختارهای مقیدکننده یا محدودیت زا زندگی نیکویی داشت. هر سازمان یا اخلاقیاتی که با آزادی انتخاب شیوهٔ زندگی در تعارض باشد باید مورد حمله، انتقاد و نفی قرار گیرد. پس مسئلهٔ مهم آنارشیستها تعریف موانع و ساختارهای تصنعی و تمایز دادن آنها از ساختارهای طبیعی یا فعالیتهای اختیاری است.
نظریهی سیاسی، تئوری یا فلسفهای که قدرت سیاسی را به هر شکل که باشد نامطلوب میشمارد و در واقع افراطیترین شاخهی اندیویدوالیسم است. هستهی مرکزی آنارشیسم دشمنی با دولت است، ولی در عین حال هر نوع قدرت سازمانیافتهی اجتماعی و دینی را نیز محکوم میکند. آنارشیسم قوانین دولتها را منشأ همهی شرور اجتماعی تلقی میکند و به این دلیل خواستار از میان رفتن همهی دولتها به معنای امروزی آنهاست و به جای آن هوادار همکاری داوطلبانه است. آنارشیست - برخلاف آنچه که معروف است - هرج و مرج طلب نیست و جامعهای بدون نظم نمیخواهد، بلکه به نظامی میاندیشد که نتیجه همکاری آزادانه باشد که بهترین شکل آن ایجاد گروههای خودمختار است؛ زیرا آنارشیستها انسان را اساساً و ذاتاً اجتماعی میپندارند. الیزه رکلوز Elisée Reclus، آنارشیست فرانسوی، میگفت: «هدف ما زیستن بدون دولت و بدون قانون است!» آنارشیستها تأکید میکنند که گردش نظام اقتصادی در جامعهی آزاد و خالی از اجبار بهتر خواهد شد و آنچه را امروز دولت به زور انجام میدهد، گروههای داوطلب بهتر انجام خواهند داد و محدود کردن کردار فرد لازم نیست، زیرا بشر ذاتاً متمایل به حالت آزادانهی احترام به حقوق فرد است؛ و تعقیب جرایم، در جایی که جرم واقع میشود، باید به سازمانهایی که خودبخود به وجود میآیند واگذار شود. به نظر شاهزاده کروپاتکین، آنارشیست بزرگ روس، «اگر سیستم موجود مزیت طبقهای و توزیع ناعادلانهی ثروت تولید شده با کار را که موجد جرم است» از میان برداریم، نیازی به دادخواهی نخواهد بود
از اندیشمندان برجستهٔ آنارشیست میتوان از ویلیام گادوین، ماکس استیرنر، لئو تولستوی، پیر ژوزف پرودون، میخائیل باکونین، پطر کروپوتکین و اخیراً متفکران آزادی طلب و محافظه کاری با گرایش آنارشیستی مانند هانس هرمان هوپ و موری روثبارد نام برد.
کروپاتکین میگوید: «ما از بچگی عادت کردهایم که باید دولت داشته باشیم؛ اما تاریخ بشر خلاف این را نشان میدهد. اعصار پیشرفتهای بزرگ فکری و اقتصادی هنگامی آغاز میشود که گروههای کوچک یا بخشهایی از بشریت قدرت فرمانروایان را میشکنند و بخشی از آزادی مقرر خود را باز مییابند. بشر به نسبت مستقیم آزادی فردی پیش میرود.
آنارشیستها در حالی که در اشاعه نظریهی «لسه فر» Laissez faire (بگذار بکنند) بر همهی جنبههای فعالیت بشر اتفاق نظر دارند، در همه چیز با هم موافق نیستند و تقسیم میشوند به آنارشیستهای تحولخواه، آنارشیستهای کمونیست و آنارشیستهای اندیویدوالیست. آنارشیستهاهمه در برافکندن هر نوع «دولت» متفقند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت میدانند که شر آن کمی کمتر از استبداد سلطنتی است. پرودون Proudhon میگوید: «دولتها تازیانهی خدا هستند!
پیر ژوزف پرودون، که میتوان گفت فلسفهی آنارشیسم جدید با او شروع میشود، در بزانسون فرانسه به سال 1809 متولد شد و در 1865 مرد. ریشهی آراءِ او را در متفکران خیلی پیش از او حتی در متفکران باستان، میتوان یافت. از پیشروان او در عصر جدید ویلیام گادوین (1756-1834) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان است. گادوین در کتاب «تحقیق در عدالت سیاسی» ، که در 1793 منتشر شد، از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد و آنارشیسم کمونیست را پایه ریخت. گادوین «راسیونالیست» است و دولت را خواه دموکرات یا مستبد، و همچنین حقوق و قانون را مخالف عقل میشمارد و جامعهای «عقلی» میطلبد. اما آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (1840) پرودون آغاز شد. پرودون از آنارشیستهای اندیویدوالیست بود و با مالکیت مخالفت نداشت و فقط خواهان اصلاح نحوهی اکتساب و بهرهبرداری آن بود.
کروپاتکین پدر آنارشیسم کمونیست است و با او اندیشهی آنارشیستی یکسره با کمونسم آمیخته شد. آنارشیستها از نظر روشهای عملی به دو دستهی مسالمتجو و انقلابی تقسیم میشوند. انقلابیها ایجاد هرج و مرج، ترور، اعتصاب عمومی، واژگون کردن ناگهانی تشکیلات دولت را پیشنهاد میکنند و این دسته در طول قرن نوزدهم عدهی زیادی از سیاستمداران و پادشاهان و رؤسای جمهور جهان را کشتند و به خصوص در ایتالیا و اسپانیا فعالیت تروریستی وسیعی داشتند و گاه دست به جنایتهای هولناک میزدند!
لئو تولستوی (1828-1910)، نویسندهی روسی، از آنارشیستهای مذهبی و هوادار مسالمت بود. وی وجود دولت را با اصول مسیحیت متناقض میدانست و معتقد بود که تنها «محبت» است که باید بر مردم حکومت کند. مردم باید از خدمت نظام، پرداخت مالیات، و رجوع به محاکم خودداری کنند و دستگاههایی که بر آنها فرمان میرانند، باید از بین بروند. آراءِ تولستوی در تکوین فکر «عدم خشونت» در گاندی مؤثر افتاد.معروفترین آنارشیست اروپا میخائیل الکساندروویچ باکونین (1814-76)، نویسندهی روسی، است که از 1845 تا 1876 رهبر آنارشیسم کمونیست انقلابی اروپا بود و در بینالملل اول با مارکس همکاری کرد و به علت اختلاف نظری که با او داشت از آن اخراج شد. باکونین در عین حال پرشورترین آنارشیست ضد کلیسا و دین بود. کنگره بینالمللی آنارشیستهای جهان در سالهای 1877 و 1907 تشکیل شد. آنان هرگز موفق به تأسیس تشکیلات دائمی برای خود نشدند؛ ولی سندیکالیسم که از شاخههای آنارشیسم است، در بعضی کشورهای اروپا و آمریکای جنوبی به صورت نهضت وسیع تودهای درآمد.
گرایش سیاسی آنارشیستها هر طور که باشد(اجتماع گرا باشند یا فردگرا)، مسئلهٔ فلسفی پیش رویشان این است که چگونه قرار است جامعهٔ آنارشیک را حفظ کرد. این مسئله شایان تدقیق است و باید ناهمسازیهای احتمالی چنین جامعهای را بررسی نمود. آنارشیستهای تاریخ نگر معتقد اند که آنارشی حالت نهایی دولت است که انسان (ناگزیر) به آن میرسد – آنها با کلیّت نظریهٔ مارکس موافق اند. مطابق این نظریه تاریخ (و آینده) به دورههای قراردادی تقسیم میشود که ویژگی شان حرکت به سوی کمتر شدن اتوریته در زندگی (یعنی زوال تدریجی ساختارهای سرکوبگر یا تقسیم کنندهٔ جامعهاست)، و این حرکت اجتناب ناپذیر است. آنارشیستهای رادیکال ادعا میکنند که آینده را تنها با نبرد میتوان از آن خود نمود، پس باید در برابر هرگونه تحمیل اتوریته بر کنشهای فرد ایستادگی کرد – این مبارزه جویی شامل کنش فعالانهٔ آنارشیستها برای خراب کردن، بی اثر کردن و امحای ابزارهای جبّاریت دولت نیز میشود؛ یکی از این اهداف بسیار شبیه آخرین نظریهٔ سیاسی مطرح، یعنی محیط گرایی است.
شاخههای مختلف آنارشیسم بر جنبههای مختلفی از جامعهٔ بیرهبر تأکید دارند: روایتهای آرمانشهرگرا در پی برابری خواهی (egalitarianism) جهاشمولی هستند که در آن هرکس یک نفر به شمار آید و نه بیشتر، و لذا ارزشهای هر شخص وزن و ارزشی برابر با ارزشهای دیگران داشته باشد (آنارشیستهای آرمانشهرگرا در قرن نوزدهم این ایده را در چند جامعهٔ کوچک آزمودند، جوامعی که همگی عمر کوتاهی داشتند.) اما آنارشیستهایی که همدلی بیشتری با انگارهٔ فردگرایی زمخت آمریکایی دارند یا کسانی که در پی زندگی ساکت و منزوی نزدیک به طبیعت هستند، مساوات گرایی را رد میکنند.
ریشه لغت آنارشیسم(آنارشی) :
واژه یونانی آنارشی ، ریشهای دو بخشی دارد : کلمه : Archon به معنای حاکم و پیشوند An به معنی فاقد. از این روی ، آنارشی به معنی وضعیتی فاقد حاکم میباشد. از نظر لغوی آنارشیسم آموزهای مبنی بر این اعتقاد است که اکثر مشکلات اجتماعی ، ناشی از وجود حکومت بوده و در مقابل آن بهعنوان بدیل ، تعداد بسیاری از اشکال تشکیلات داوطلبانه اجتماعی وجود دارند. درادامه تعریف ، باید گفت آنارشیست کسی است که سعی در ایجاد جامعهای بدون حکومت مینماید
برای نخستین بار پیر ژوزف پرودن این لقب (آنارشیست) را رسما بر خود اعلام نمود
تفاوت انارشیسم و سوسیالیزم :
تفکرِ لنینیسم خواستارِ تشکیلِ حزبی پیشرو است که باید قدرتِ حکومت را در دست گرفته، و مردم را به توسعهیِ اقتصادی وادار کند، و درنهایت، با معجزهیی که معلوم نیست چهگونه اتفاق میاُفتد، به آزادی و عدالت برسد. طبیعتاً این ایدهئولوژی برایِ روشنفکرانِ رادیکال خیلی پذیرفتنی است، چه وسیله و توجیهی برایِ آنها است که حکومت را قبصه کنند. ولی من هیچ دلیلی (نه منطقی و نه تاریخی) نمییابم که وعدههایَش را جدی بگیرم. سوسیالیسمِ آزادیخواه (ازجمله تعدادِ زیادی از مارکسیستها) به درستییِ کلِ این قصیه را بهشدت رد کرده و کنار میگذارند
تفکرِ لنینیسم خواستارِ تشکیلِ حزبی پیشرو است که باید قدرتِ حکومت را در دست گرفته، و مردم را به توسعهیِ اقتصادی وادار کند، و درنهایت، با معجزهیی که معلوم نیست چهگونه اتفاق میاُفتد، به آزادی و عدالت برسد. طبیعتاً این ایدهئولوژی برایِ روشنفکرانِ رادیکال خیلی پذیرفتنی است، چه وسیله و توجیهی برایِ آنها است که حکومت را قبصه کنند. ولی من هیچ دلیلی (نه منطقی و نه تاریخی) نمییابم که وعدههایَش را جدی بگیرم. سوسیالیسمِ آزادیخواه (ازجمله تعدادِ زیادی از مارکسیستها) به درستییِ کلِ این قصیه را بهشدت رد کرده و کنار میگذارند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر