۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه

به سوی تئوري عمومي آناركوفمينيسم



هاوارد جی اولریش
ترجمه: مریم شیخ

كساني كه با تئوري هاي سوسيال آنارشيسم و فمينيسم آشنا هستند، همواره در حال اعتصاب به واسطه ی شباهت هايشان هستند.هر دو اين مجموعه نظريه ها معتقدند كه نابرابري اجتماعي و اقتصادي ريشه در آرايش هاي نهادينه شده ی قدرت دارند؛هر دو برلزوم تغيير آن قدرت ها به عنوان پيش شرطي براي رهايي سازي تأكيد دارند؛ و هردو براي تحقق خودمختاري شخصي و آزادي در يك زمينه ی اجتماعي فعاليت مي كنند.

مقالات نويسنده هايي نظيرElaine Leeder, L. Susan Brown, Peggy Kornegger, Carol Ehrlich, Neala Schleuning, and Jane Meyerding به شيوه اي فوق العاده با هم در مي آميزند، در حالي كه همه ی آنها يك موضع آنارشيست فمينيستي را ترويج ميكنند، هر كدام به نوبۀ خود به تفاوت هاي ميان ميان آن موضع و ساير گونه هاي فمينيسم مي پردازند. ما بايد از اينجا شروع كنيم. به نظر من لازم است كه ما گزاره هاي پايه اي تئوري هاي فمينيستي را مورد مطالعه قرار دهيم و ببينيم مردم چگونه برخي گزاره ها را تصديق مي كنند و بعضي را خير.
تمام نظريه هاي فمينيستي با مجموعه اي از ملاحظات در مورد زن در جامعه شروع مي كنند. اين سه گزاره نشان دهنده ی هسته ی اصلي آن ملاحظات است.
1. نقش هاي اجتماعي اي كه به زنان و مردان نسبت داده مي شود، اصولاً به طور فرهنگي تعيين شده اند.
2. زنان از تمام بخش هاي جامعه محروم شده اند- چه به لحاظ شخصي، چه به لحاظ اجتماعي، چه به لحاظ شخصي و سياسي.
3. زنان از لحاظ فيزيكي مفعول واقع مي شوند و در نتيجه از نظر جنسي مورد اذيت و آزار و حمله قرار مي گيرند.
بنا براين ملاحظات ضرورت ايجاب كرده است كه فمينيست ها تصريح كنند كه:
4. زنان و مردان برابر هستند.
فمينيست هاي ليبرال برابري آنها را به وسيله ی تعديل آرايش هاي موجود قدرت پي مي گيرند. هدف آنها رفع تبعيض است، يعني شكل هاي نهادينه شده ی تدابير تفاوت گذار. هدف آنها تغيير ساختارهاي پايه اي جامعه نيست. به علاوه آنها مطالبات خاصي پيرامون زنان به عنوان يك طبقه يا در مورد فرهنگ زنان مطرح نمي كنند. هدف آنها دستيابي به نوعي برابري در چارچوب منابع قدرت است.
جنبش زنان بر حسب مشكلات نابرابري هاي موجود ميان زنان، به خصوص از نظر طبقه اجتماعي، قوميت و رنگ پوست به شاخه هاي مختلفي تقسيم شده است. اين تقسيمات هم از نظر ايدوئولوژيك و هم از نقطه نظر سازماندهي يك جنبش به عنوان مشكلي براي جنبش فمينيستي رخ مي نمايند، به خصوص براي جوامع بزرگ تر. نزد برخي فمينيست ها اين مشكلات چندان موضوع بحث نيستند؛ در حالي كه نزد برخي ديگر از فمينيست ها چنين مشكلاتي نسبت به نبرد معطوف به قدرت، امري فرعي به نظر مي رسند. در حالي كه برخي ديگر از فمينيست ها، به خصوص فمينيست هاي راديكال، در اين نقطه از ديگران جدا مي شوند كه به نظر آنها مسائلي از قبيل طبقه، قوميت و رنگ پوست، بايد در درون جنبش زنان جاي داده شوند.
به خاطر تنوع فمينيست هاي راديكال ( كه آنارشيست ها هم يكي از آنها هستند) گزاره هاي اعتقادي بيشتري كه آن تئوري ها را شكل مي دهند، وجود دارد. در مركز تمام ديدگاه هاي راديكال پافشاري كردن بر پيوستگي ميان وسايل و هدف، مخصوصاً در زندگي روزمره ی فرد، وجود دارد.
5. امر شخصي امري سياسي است.
سياست به عنوان امري كه به وراي مجموعه رخدادهاي محدود كه به حكومت رسمي مربوط مي شوند، توسعه مي يابد، تعريف مي شود. سياست با هر چيزي كه ما در زندگي روزانه مان انجام مي دهيم، هر چيزي كه براي ما رخ مي دهد، و هر تفسيري كه ما از اين چيزها ارائه مي دهيم، درگير است.
از آنجا كه فرهنگ ها مردم را بر مبناي جنسيت تفكيك مي كنند، زنان سلسله تجربياتي متفاوت از تجربيات مردان دارند. حتي تجربيات مشابه، محتملاً، معناهايي متفاوت را در بر خواهد داشت. پيامد آن قضيه اين است كه زنان ( ومردان) خرده فرهنگ هاي متمايزي را ايجاد كرده اند. تشخيص اين تفاوت فرهنگي در گزاره ی ديگري از تئوري فمينيستي بيان مي شود.
6. در هر جامعه اي خرده فرهنگ زنانه ی مجزا و قابل شناسايي اي وجود دارد.
عناصر متمايز آن فرهنگ معمولاً حول فعاليت هايي شامل نگهداري، از قبيل خانه داري يا معيشت از طريق زراعت، و فعاليت هايي شامل روابط ميان افراد، نظير پرورش، انتقال فكر و همكاري، متمركز شده است. ( برخي گونه هاي انديشه ی فمينيستي كه به مسائل روحي و معنوي مي پردازند.)
غالب فمينيست هاي راديكال بر اين باور هستند كه عناصر فرهنگ زنانه از عناصر مردانه ی مشابه آن در فرهنگ مسلط، برتر هستند. برخي فمينيست ها به نحو قابل دركي در اين نقطه توقف كرده و تصميم مي گيرند كه در درون يك اجتماع زنانه، زندگي ( و در صورت ممكن، كار) كنند. برخي مدعي برتري فرهنگ زنانه هستند و غالباً توسط مفهوم برتري زنان استدلال مي كنند كه جامعه ی تحت كنترل زنان، خصايص ستم پيشگي جوامع پدرشاهانه را نخواهد داشت. برخي از آنها نظريات مادرسالارانه در مورد جوامع گذشته و آينده را ترويج داده اند.
فمينيسم راديكال مثل همۀ تئوري هاي سياسي داراي مجموعه اي از گزاره ها در مورد چگونگي وقوع تغيير هستند. ( بسياري از آنها در مقاله ام با عنوان " برپا كردن يك فرهنگ انتقالي انقلابي " (Social Anarchism, 4, 1982) بيان شده است. در قلب فرهنگ انتقالي فمينيستي دو شرط وجود دارد:
7. فرد به طور جمعي همراه با ديگران در مكان تغيير كار مي كند.
8. نهادهاي آلترناتيو كه بر پايه ی همكاري و حمايت متقابل ساخته شده اند، شكل هاي سازماني اين تغيير هستند.
تغيير اجتماعي موثر با كار منفرد اشخاص اتفاق نمي افتد. تغيير به ميانجي سازمان يابي مردم در يك مجموعه ی مبتني بر كمك و همكاري متقابل اتفاق مي افتد. فمينيست هاي راديكال و سوسيال آنارشيست ها شمار زيادي از سازمان ها و شبكه ها را تشكيل داده اند: رسانه هاي جمعي، بيمارستان ها، گروه هاي تئاتر، مدارس آلترناتيو، شغل هاي ضد سود، مراكز اجتماعي، و خيلي چيزهاي ديگر. سازمان هايي كه توسط فمينيست هاي راديكال ساخته شده اند، بر پايه ی اصول آنارشيستي شكل گرفته اند، اگر چه چنانكه Peggy Kornegger در مقاله اش " آنارشيسم ، پيوند فمينيستي" نشان داده است كه اين شكل گيري همواره شهودي است. در مقابل براي فمينيست هاي آنارشيست اين ارتباط واضح و روشن است. آزادي يك مفهوم مهم در فمينيسم راديكال است، با اين وجود غالب اوقات صريحاً يا شفاف از آن صحبت نشده است. يك گزاره ی اعتقاديِ انتقادي بر آن چيزي ت‍أكيد مي كند كه برخي آنارشيست ها آن را مفهوم "سلبي" آزادي ناميده اند. اين اصلي است كه بر لزوم تشكيل جامعه اي تأكيد مي كند كه در آن مردم همچون شي تلقي نشده و مانند ابزار در جهت برخي اهداف به كار برده نشوند.
9. همه ی مردم حق آزاد بودن از اجبار را دارند. از خشونت نسبت به ذهن يا بدن شان.
شاید یک دلیل اینکه این مقوله اغلب به شکل واضحی در تئوری های فمینیستی رادیکال بیان نشده است این است که دلالت آن فراتر از قید و بندهای بیشتر تئوری های فمینیسم آنارشیستی می رود . همانطور که سوزان براون (Susan Brown ) در مقاله " ورای فمینیسم ، آنارشیسم و آزادی انسان " می گوید:
درست چنین کسی می تواند یک فمینیست باشد و با قدرت در افتد... همچنین برای یک فمینیست این امر شدنی است و با فمینیست بودنش منافاتی ندارد که استفاده از قدرت را با آغوش باز بپذیرد و از سلطه دفاع کند بدون آنکه از حق فمینیست بودنش چشم بپوشد.
آزاد بودن از ابزارهای قهرآمیز و زندگی در جامعه ای که فرم های نهادینه شده قدرت ، سلطه ، سلسله مراتب دیگر وجود نداشته باشند. برای آنارشیست ها قدرت مسأله اصلی است.
10. فرد نه باید به قدرت تمکین کند و نه آن را بر دیگر مردمان اعمال کند.
آنارشیست ها ملت- دولت را رد می کنند و در جهت سلب مشروعیت و انحلال آن فعالیت می کنند. این مدیران دولتی هستند که ادعای حق تعیین صلاحیت قانونی را دارند ، که این صلاحیت شامل صلاحیت پذیری آرایش های قدرت و حق انحصاری تجهیز پلیس و نیروی نظامی می شود. فمینیست های رادیکال برای پایان دادن به پدرشاهی فعالیت می کنند ، یعنی ، سلطه مرد بر زن ، از طریق جبر و زور و پذیرش نهادینه شده ی اقتدار مردانه. برای فمینیست های آنارشیست دولت و پدرشاهی دو ناهنجاری یا انحراف وابسته به هم هستند. بنابراین نابودی دولت مساوی نابودی عامل بزرگ تری است که همان پدرشاهی نهادینه شده است. براندازی پدرشاهی مساوی براندازی دولت موجود است. فمینیست های آنارشیست از بسیاری از فمینیست های رادیکال پا را فراتر می گذارند ، آنها نسبت به این مسأله هوشیارند که دولت طبق تعریف همواره نامشروع است. به همین دلیل فمینیست ها نه باید درون محدوده ی گزینشی دولت فعالیت کنند و نه باید در راستای جایگزین کردن دولت های موجود مردانه با دولت های زنانه تلاش کنند. همانطور که گفتم ، برخی فمینیست های رادیکال استدلال می کنند جامعه ای که توسط زنان اداره می شود خصایص ستمگرانه ی جامعه ی پدرشاهی را نخواهد داشت. در مقابل ، فمینیست های آنارشیست پاسخ می دهند که همین ساختار یک دولت ، خودش ، به وجود آورنده ی نابرابری ها است . آنارشیسم تنها شیوه ی سازماندهی اجتماعی است که از تکرار نابرابری های اجتماعی محتمل جلوگیری می کند .
فمینیست های آنارشیست از چیزهایی که سایر جنبش های رادیکال معمولا از تجربه های تلخ می آموزند ، کاملا آگاه هستند . ایجاد شکل های جدید سازماندهی که برای خلاصی از سلسله مراتب ، اقتدار، و ایجاد قدرتی که مستلزم ساختارهای اجتماعی جدید است، شکل گرفته اند . به علاوه این ساختارها باید با دقت ساخته شوند و به طور مداوم پرورش یابند، به طوری که سازمان ها به نرمی و از روی کفایت عمل کنند و طبقه ی نخبه ی جدید یا غیر رسمی ای پدید نیاید. اگر یک قاعده ی اساسی برای عمل وجود داشته باشد ، این است که ما نیاز داریم زندگی کردن بر اساس آزادی را ترویج دهیم به طوری که بتوانیم آن را به طور پیوسته در زندگی روزمره ی خود تجربه کنیم .
الین لیدر (Elaine Leeder) در مقاله ی " بگذارید مادران مان راه را نشان دهند " خاطر نشان می کند که این زنان آنارشیست بودند که مرزهای اندیشه ی آنارشیستی مرد محور را گسترش دادند . یقینا پس از آن آنارشیست های جنسیت محور هنوز وجود داشتند ، اما همانطور که سوزان براون (Susan Brown) نوشته است " تنها با نقضِ آنارشیست بودن خودشان موجودیت پیدا می کنند " 


برگرفته از فیس بوک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر