تمامی
فمینیست های رادیکال و فمینیستهای سوسیال آنارشیست درگیر یک سری امور
مشترک هستند: اختیار هر فرد بر جسم خود؛ جایگزین هایی برای خانوادۀ متمرکز و
دگر جنس گرایی؛ روش های جدید تربیت کودک که والدین و فرزندان را رها
میسازد؛ اقتصاد فرد محور؛ به آخر رساندن کلیشه های جنسی در آموزشگاهها،
رسانه ها و محل کار؛ لغو قانون های مجازات، خط پایانی بر اقتدار، مالکیت و
نظارت جنس مذکر بر زنان؛ فراهم آوردن ابزاری برای زنان به منظور توسعه
مهارت ها و ارزش های مثبت خود؛ خط پایانی بر روابط عاطفی سلطه جویانه؛ و آن
چه که موقعیت باورها (Situationist) چنین نامیده اند: «بازسازی زندگی
هرروزه». بنابراین موارد بسیاری است که فمینیست های رادیکال و فمینیست های
آنارشیست بر روی آن توافق دارند. ولی فمینیست های آنارشیست درگیر چیزی بیش
از این هستند. از آن رو که آنارشیست هستند هدفشان پایان دادن همۀ روابط
قدرت است، همۀ موقعیت هایی که افراد میتوانند به هم زورگویی کنند. برخلاف
بعضی فمینیست های رادیکال که آنارشیست نیستند، به این که قدرت در دستان
زنان بتواند جامعه را به سوی یک جامعه غیرقهری پیش برد باور ندارند. و
برخلاف بیشتر فمینیست های سوسیالیست، به این که از یک جنبش تودهای با
رهبری نخبه، چیز خوبی دربیاید، اعتقاد ندارند. به طور خلاصه نه حاکمیت
کارگری و نه مادرسالاری می تواند زورگویی افراد را به هم پایان دهد.
بنابراین هدفِ آنها، برخلاف آنچه سوسیالیستها بر آن مصر اند، تصرف قدرت
نیست، بلکه لغو قدرت است. بر خلاف عقیده رایج، همۀ سوسیال آنارشیست ها،
سوسیالیست هستند. آن ها میخواهند ثروت را از دستان اقیلت درآورند و آن را
میان همه افراد جامعه توزیع کنند؛ و بر این باورند که مردم نیاز دارند به
جای زندگی انفرادی، با هم در یک جمع هم کاری کنند. با این وجود برای
آنارشیست ها، موارد کلیدی همیشه قدرت و سلسله مراتب اجتماعی است. اگر یک
حاکمیت حتی حاکمیتی از نمایندگان کارگران تداوم یابد، شکل های سلطه جویی را
بازتولید میکند و افراد، دیگر آزاد نخواهند بود. ادامهیِ بقا یا داشتنِ
آسایشِ اقتصادی برایِ آزادی مردم کافی نیست. آنان تنها زمانی آزاد
میشوند که بر زندگی خود مختار باشند. اختیار زنان بر زندگی خود، حتی
کمتر از اختیار مردان بر زندگیشان است. به دست آوردن چنین استقلالی و
اطمینان از این که هر کسی از آن بهره مند است، هدف اصلی فمینیست آنارشیست
هاست. قدرت برای هیچ کس و برای همه: هر کس بر زندگی خود و نه دیگران. در
عمل: این در تئوری است. در عمل چگونه است؟ مجدداً فمینیسم رادیکال و
فمینیسم آنارشیست نقاط مشترک بیشتری با هم دارند تا با فمینیسم سوسیالیست.
هر دو برای بنای سازمان های جایگزین کار میکنند و هر دو سیاست های فردی
را بسیار جدی میگیرند. فمینیست های سوسیالیست معمولاً دوست ندارند این
کار را به عنوان یکی از نیازهای انقلاب بپذیرند. توسعه شکل های جایگزین
سازمان ها به مفهوم ایجاد مراکز خوددرمانی به جای جدال بر سر داشتن تنها
بیمارستان اصلی و هیأت مدیرهاش است. یعنی گروه های خبری ویدئویی و
روزنامه های زنان به جای تلوزیون و روزنامه های تجارتی؛ زندگی دسته جمعی
به جای خانواده های متمرکز منفرد، مراکز رسیدگی به تجاوزات، شرکت های مواد
خوراکی، مراکز مراقبت های روزانه زیر نظر والدین، مدارس آزاد، شرکت های
چاپ، گروه های رادیویی جایگزین و غیره. بله. ایجاد سازمان های جایگزین با
ساختارهایی که تقلیدی از سرمایه داری و الگوهای سلسله مراتبی که برای ما
بسیار آشنا هستند، چندان سودمند نیست. بسیاری از فمینیست های رادیکال به
موقع این مطلب را تشخیص دادند: به این خاطر است که آن ها برای پدید آوردن
تحول در نگاه زنان به جهان و به خود (از طریق گروه های آگاه گر) کار می
کنند و به این خاطر است که برای ایجاد تغییر در شکل روابط کاری و روابط
متقابل همکاری (از طریق گروه های کوچک بی سرکرده که در آن ها وظایف می
چرخند و مهارت ها و دانش به اشتراک گذاشته می شوند) فعالیت می کنند. آن ها
تلاش میکردند که چنین کاری را در یک جامعۀ سلسله مراتبی که هیچ الگویی
جز نابرابری را ارائه نمیدهد پیاده کنند. بنابراین دانش نظری آنارشیست و
الگوهای سازمان ها به کمک فمینیسم میآید. با تجهیز شدن به این دانش،
فمینیست های رادیکال شاید از بعضی اشتباهاتی که مرتکب شدند، اجتناب
میکردند و بهتر میتوانستند از پس دشواری هایی که در تلاش برای دگرگونی
هم زمان خود و جامعه روبه رو می شوند، برآیند. برای مثال کشمکش کنونی بر
سر «زنان قدرتمند» (strong women) و مورد بسیار نزدیک و مرتبط با آن یعنی
رهبری را در نظر گیرید.وضعیت فمینیست های رادیکال این گونه خلاصه می شود:
1. زنان از قدرت فروکشیده شده اند چراکه به صورت منفرد از هم هستند و در
روابط سلطه جویی و سلطه پذیری قرینه مردان شده اند. 2. مردان زنان را آزاد
نخواهند کرد. زنان خود باید خود را آزاد کنند. اگر هر زن بخواهد به
تنهایی عمل کند، این امر میسر نخواهد بود. بنابراین زنان باید با هم بر
روی الگویی از همیاری متقابل کار کنند. 3. «خواهری قدرتمند است» ولی زنان
جز در حالتی که در الگوهای مردانه سلطه جویی و سلطه پذیری بازنگری کنند،
نمی توانند خواهرانه رفتار کنند. 4. شکل های سازمانی جدید باید گسترش
یابد. نخستین شکل، گروه های کوچک بی سرکرده است؛ مهم ترین رفتارها که باید
موردِ توجه قرار گیرند، برابری (egalitarianism)، همکاری و پشتیبانی
متقابل و به اشتراک گذاری مهارت ها و دانش است. اگر زنان بسیاری این مواضع
را پذیرفتند، ولی زنان بیشتری بودند که نپذیرفتند. بعضی از همان آغاز
مخالف بودند، بعضی نسخه اول آن را که پیاده سازیش مشکل بود، دیدند و با
پشیمانی اظهار کردند که ایده های زیبا هیچ گاه کار نمیکنند. سخنِ
ایدئولوژیک آن ها که اصول اولیه «آنارشیست های نا آگاه» را رد کردند، بر
دو سند متکی است که به سرعت از میان روزنامه های سازمان های آزادی خواه
زنان جمع آوری شد: نخست سخن رانی آنسلما دل اولیو (Anselma dell`Olio) در
دومین نشست زنان متحد (United Women) که در ماه مه 1970 درنیویورک سیتی
برگزار شده بود. سخن رانی با عنوان «شاخه سازی و خود تخریبی در جنبش های
زنان: استعفا نامه» دلایل دل اولیو را برای کنارکشیدن از جنبش زنان بیان
میکرد. دومین سند «حاکمیت بی ساختار» جورین (Joreen) بود که نخست در سال
1972 در «موج دوم» (Second Wave) منتشر شد.هر دو مواردی را به نمایش
گذاشتند از تجربه های عملی سازمانی و فردی که در آن زمان و امروز نیز برای
جنبش زنان بسیار با اهمیت است.
«من آمدهام که آخرین کلام خود را با جنبش زنان بازگویم. من نابود شدهام. من سه سال و اندی پیش آموختم که زنان همیشه در مقابل هم میایستند، خود تخریب اند و شور و تلاطم عقیمی دارند. من هیچ گاه خیال نمیکردم که روزی را ببینم که این شور و تلاطم، در هیات رادیکالیسم شبه تساویگرا و در زیر پرچم زنان پیشرو، به چنین چهرۀ شریر و ترسناک چپ ضد انتلکتوئلی درآید و جنبش با دادگاههای زیرزمینی کوکلاس کلانی، برای درهم شکستن خواهرانی که خود را کنار کشیدند استفاده کند.
البته من به حمله های شخصی عمدی و نفرت انگیزی که به زنانی در جنبش که به هر حال با رنج و زحمت در زندگیشان دست آوردی داشتهاند، صورت میگرفت رجوع میکنم. اگر زن موفقی باشید به شما برچسب عنصر متزلزل فرصت طلب را میزنند، یک مزدبگیر بی وجدان که بر روی تن های بی جان خواهران از خود گذشته که توانایی های خود را مدفون کردهاند و آرزوهای خود را قربانی سرفرازی پرتلائو فمینیسم کرده اند، بخت خود را میجوید. اگر بد اقبال باشید و بی پرده سخن بگویید، شما را به دیوانه قدرت بودن، نژادپرستی و سرانجام بدترین عبارت ممکن متهم می کنند: "دارایِ ذاتِ مردانه".» زمانی که آنسلما دل اولیو این خداحافظی را با جنبش کرد، دو کار انجام شد: برای بعضی زنان این پرسش را برانگیخت که زنان چگونه خواهند توانست روابط نابرابر قدرت را میان خود پایان دهند بی اینکه یکدیگر را نابود کنند. دیگران دقیقا خلاف این را نتیجه گرفتند: توجیه آسانی برای آن دسته از زنان که زنان دیگر را به گونه ای بسیار ناخواهرانه زیر تسلط خود داشتند. هر کس که در آن زمان در جنبش آزادی خواهانه زنان دخیل بود میداند که بیانات دل اولیو توسط بعضی زنان به این سبک برگردانده شد: خود را مثبت، قوی و بااستعداد بخوانید و آن گاه میتوانید به رفتار ظالمانه، زشت و بی روح خود برچسب مناسبی بزنید. زنانی که در نقش قهرمانان تراژدی که به دست خواهران حسود و گمراه (و البته بی استعدادتر) خود حرام شده بودند، میتوانستند به ابراز همدردی از بعضی زنان دیگر چشم بدوزند. به همین صورت، زنانی که در آن زمان در جنبش دخیل بودند میدانند که بسیاری از سخنانی که دل اولیو بر زبان راند نبایستی رخ میداد ولی رخ داد. البته صرف داشتن دانش آنارشیسم برای پیش گیری از حمله های تبعیض آمیز بر زنان، کافی نیست. اما در چالش آموختن راه های نو ارتباط و همکاری با یکدیگر، چنین دانشی ممکن است (تنها ممکن است) بتواند از بعضی خطاهای ویرانگر جلوگیری کند. انگیزۀ این خطاها، به طور طعنه آمیزی، از بیزاری فمینیست های رادیکال از شکل های مرسوم قدرت و روابط شخصی غیرانسانی که نتیجهاش تسلط دستهای بر دستهای از افراد دیگر است، ناشی میشد. زمانی که فمینیست های رادیکال و فمینیست های آنارشیست از نابود کردن قدرت سخن میگویند، منظورشان خلاصی از همۀ سازمان ها، همۀ شکل های سوسیالیسم، همۀ راه هایی که افراد یکدیگر را تهدید کنند و اکتفا به اعمالی که افراد با رضایت انجام میدهند، است. مشکل عمده در تعریف ذات تهدید در جنبش زنان سربرداشت. عناد با «زن قوی» آن جا آغاز شد که او دست کم بالقوه میتوانست زنانی که نسبت به او کمتر استخواندار، با اعتماد به نفس و مثبت بودند را تحت تسلط قرار دهد. تهدید معمولاً زیرکانهتر از اجبار فیزیکی یا مجازات های اقتصادی است. فرد میتواند افراد دیگر را تهدید کند بی اینکه شغلشان را بگیرد، به آنها ضربه بزند یا در زندان بیندازدشان. قضیه «زنان قوی» با مزیت های فوقالعاده داشتن مطرح شد. آن ها اغلب بیشتر میدانستند و به طور یقین دیر زمانی بوده است که بر جامعه فائق آمده بودند؛ جامعهیی که رفتار زنان کلیساروی انفعالی، کم رو و مطیع را الگو معرفی میکرد و به زنان میآموخت که وقتی چیزی سرگرمشان نکرده است لبخند بزنند، وقتی فریاد در گلو دارند زمزمه کنند و وقتی کسی گستاخانه به آن ها خیره میشود چشمان خود را پایین بیندازند. زنان قوی از صحبت در جمع هراسان نبودند، از انجام کارهای مردانه یا دست زدن به کارهای تازه نگران نمیشدند. یا شاید این چنین به نظر می آمد. اگر یک زن قوی را با یک زن ضعیف در یک گروه قرار دهید، او مشکل ساز می شود. چگونه سلطه جویی نکند؟ چطور همه مهارت های به سختی فراگرفته خود را، اعتماد به نفس خود را با خواهرش به اشتراک گذارد؟ از سوی دیگر یک زن ضعیف چگونه میآموزد که برای خود زندگی کند؟ چگونه میتوان حتی تصور رابطه متقابل را در یک موقعیت یک طرفه داشت؟ خواهرانه بودن وقتی عضو ضعیف احساس برابری با عضو قوی نمی کند؟! مسائل پیچیدهای وجود دارد که پاسخی برایشان نیست. شاید نزدیک ترین پاسخی که میشود یافت شعار آنارشیست ها «ملت قوی به رهبر نیاز ندارد» باشد. کسانی از ما که بقای خود را در تسلط بر دیگران میبینند همانند کسانی که بقای خود را در پذیرش سلطه میبینند باید خود را در جامعه بازسازی کنند، گونهای که قوی باشیم بی اینکه بازیهای سلطه و سلطه پذیری را اجرا کنیم، سرنوشت خود را به دست گیریم بی اینکه سرنوشت دیگران را به دست گیریم. این نه با گماردن افرادی شایسته برای اداره امور یا با پیروی از خط و مشی حزب و دسته های شایسته، شدنی است و نه با نشستن و تکرار بی نهایت خطاهایمان. تنها با تلاش، با موفقیت های کوچکمان، با شکست و باز با موفقیت های کوچک بیشترمان، خود و جهان خود را از نو خواهیم ساخت. و در طول این راه قویتر و به خود متکیتر می شویم. اگر آنسلما دل اولیو فمینیست های رادیکال را در تجربه های فردی نقد کرد جورین علامت سؤال بزرگی در مورد ساختار سازمانی پیش کشید. «حاکمیت بی ساختار» خاطرنشان می کند که هیچ گروه بی ساختاری نمیتواند وجود داشته باشد و کسانی که ادعا میکنند «هست» خود را فریب میدهند. همۀ گروه ها ساختار دارند: تفاوت در آشکار و صریح بودن آن است. اگر نهان باشد، سردسته های نامرئی وجود دارند که گروه را کنترل کنند، حتی اگر همه چه رهبران و چه پیروان این کنترل را انکار کنند یا اشتباه گیرند، چنین سردستههایی وجود دارد. این حاکمیت بی ساختارگونه است و برای غلبه بر آن گروه ها باید با ساختارهایی صریح و شفاف بنا شوند که اعضا بتوانند به آن اعتماد کنند. هر فمینیست آنارشیست به گمان من با تجزیۀ تحلیل های او تا این مرحله و نه بیشتر موافق است. چراکه آن چه جورین گفت یعنی «گروه های بی ساختار بی رهبر» در عمل نمی تواند از مرحله صحبت فراتر رود. نه تنها فقدان ساختار بازگروه ها بلکه کوچک نبودن آنها و عدم تأکید بر سخنان روشنگرانه، آن را غیرکارآمد میساخت. جورین نگفت که گروه های زنان باید به صورت سلسله مراتبی ساختاربندی شوند. در واقع فراخوان او برای رهبریای بود که «غیرمتمرکز، انعطاف پذیر، باز و موقتی» باشد؛ سازمان هایی را خواستار بود که به طور قابل ملاحظهای بر اساس توزیع قدرت در میان بیشتر افراد، چرخش وظایف، به اشتراک گذاری مهارت ها و نشر اطلاعات و منابع، بنا شوند. کل اصول مثبت آنارشیست ها برای سازمان ها! ولی انکار او در مورد روشنگری و تمایل او به سازمان های بزرگ ملی-محلی عمیقاً بهجامانده از راه گذشتگان برای حل و فصل امور بود و به طور غیر صریح تداوم ساختارهای سلسله مراتبی را میپذیرفت. گروه های بزرگ به نحوی سازماندهی میشوند که قدرت و تصمیمگیری به اقلیتی تفویض میشود، البته به جز زمانی که از یک شبکه هماهنگ هم سطح از مجموعه های کوچک صحبت شود، ولی او به چنین شبکهای اشاره نکرده است. چگونه گروهی مانند NOW با شصت هزار عضو در سال 1970 میتواند این گونه وظایف را بچرخاند، مهارت ها را به اشتراک گذارد و تضمین کند که همه اطلاعات و منابع برای هر کسی قابل دسترسی است؟ البته که نمیتواند. چنین گروه هایی یک مدیر عامل نیاز دارند و یک هیأت مدیره و یک دفتر ملی و یک عضویت؛ برخی اعضا محلی هستند و برخی اعضا متفرقه. گروه هایی این چنین آزادی بلافصل چندانی ندارند و کمتر به اعضای خود راه های نوی کار و ارتباط متقابل را آموزش میدهند. اثر منفی آن تلاش برایِ رسیدن به «حاکمیت بی ساختار» این بود که سازمان معظم، ساختار رسمی و عملکرد صریح موفق را به گونهای به هم ربط داده، این ارتباط را در ذهنِ بسیاری جا انداخت. بسیاری زنان احساس کردند که برای مبارزه با فشار اجتماعی وجود یک سازمان بزرگ ضروری است و هر چه بزرگ تر بهتر. تفکر «قدرت در برابر قدرت بر میخیزد»: شما یک فیل را با تفنگ بادی نمیکشید و نیز یک حکومت پدرسالار را با گروه اندکی به زیر نمیکشید. برای زنانی که قضیۀ «هر چه بزرگتر کارآمدتر» را میپذیرند، انتخاب های سازمانی به گروه های آزادیخواه بزرگی مانند NOW یا سازمان های سوسیالیستی که از دستۀ سازمان های کلان هستند، محدود میشود. با وجود بسیاری چیزهای قابل تأمل، این منطق در اشتباه است. «فشار اجتماعی» یک هویت متجسم متورم سترون و ساختگی است که از آن رو قابل باور است که به طور گستردهای بر بسیاری از ما وارد میشود. ولی مهم نیست این فشارها تا چه حد رسوخ کننده باشند، یا تا چه حد قابل پیش بینی، تقریباً همیشه از طرف یک فرد به ما اعمال میشود، حتی اگر آن فرد از آژانس مسکن یا فردی از طبقه، جنس یا نژاد مسلط باشد. یورش های پلیس به گردهمایی نیروهای ما بسیار اندک است؛ ولو این که مأمور پلیس، مدیر یا شوهری که جنسیت برتر تفویض شدۀ خود یا جایگاه مدافع قدرتگرایی خود را به همراه دارند در مقاطعی از زندگی روزمره با ما برخورد دارند. فشار سازمانی در یک مقیاس گسترده وجود دارد ولی به ندرت نیاز است که توسط یک گروه بزرگ به آن حمله کرد (در حقیقت به ندرت میتوان به آن حمله کرد). تاکتیک های جنگی یک گروه کوچک (گاهی حتی توسط اشخاص) در این رابطه بسیار خوب عمل میکند. اثر نامطلوب دیگر آن تلاش برای «حاکمیت بی ساختار» تغذیۀ آنارشیست های کلیشهای بود (مردم تا گرسنه نباشند چیزی را نمیبلعند). درحقیقت سوسیال آنارشیست ها در برابر ساختار مقاومت نمیکنند: حتی مخالف رهبری نیستند مشروط بر این که برای این رهبری هیچ مزیت و پاداشی در پی نباشد، موقتی باشد و محدودۀ وظایفش نیز مشخص باشد. با این حال، آنارشیست ها که میخواهند ساختارهای سلسله مراتبی را براندازند تقریباً همیشه بر این کلیشه بودهاند که هیچ ساختاری نمیخواهند. متأسفانه از دستهای درهم و سردرگریبان زنان آنارشیست که بی سمت و سو میروند، تصویربرداری شده است. برای مثال در سال 1976، گست (Guest) متن ویرایش شدۀ مصاحبهای با شارلوت بانچ (Charlott Bunch) و بورلی فیشر (Beverly Fisher) را که با شبکۀ رادیویی فمینیست در سال 1972 انجام داده بود، دوباره منتشر ساخت. از یک جهت قابل توجهترین قسمت مصاحبه این بود که ناشران گست احساس کردند که موارد مطرح شده هنوز در سال 1976 موضوع روز است. ("ما همان رهبری و شوکت بی ساختار ازنفس افتادۀ پنج سال پیش را مییابیم" ص. 13). ولی آن چه که در آن زمان بانچ ناچار شده بود بگوید نیز بینهایت جالب بود: بر اساس گفتۀ او تأکید بر حل مشکلات ساختار و رهبری «یک تمایل قوی آنارشیستی شمرده میشود، که خوب ولی غیرواقعی است" (ص. 4). آنارشیست هایی که غیرواقعبین خوانده شوند متوجه خواهند شد که غیرواقعی بودن اندیشۀ آنان، ازقرار معلوم، در همان مشکلاتی نهفته است که جنبش زنان در سازماندهی خود با آن مواجه بود: مشکلات رهبری، مشکلات داشتن «رهبرانی» تحت نفوذ رسانه ها، دشواری جذب زنان علاقمند ولی غیر یکپارچه، دشواریهای حضور زنان طبقۀ متوسط که فرصتهای بسیاری در دست داشتند، مشکل بی نظمی جنبش، مشکل اندک بودن گروه های کاری که زنان میتوانستند به آن ها ملحق شوند، مشکل خصومت با زنانی که تلاش میکردند از خود راهبری یا پیشرو بودن نشان دهند. یک اتهامنامۀ سنگین! ولی این مشکلات بسیار ملموس، نه توسط آنارشیسم ایجاد شده است و نه توسط نخبهگرایی یا رفرمیسم قابل درمان است. فمینیستها با زدن برچسب «آنارشیسم» به این دشواری های سازمانی، از یک اصل بدیهی آنارشیسم چشمپوشی کردهاند و در همان حال (هر چند ظاهراً از آن آگاه نیستند) راه کارهایی ارائه میدهند که آنارشیستی هستند. بانچ و فیشر الگویی از رهبری را پیش کشیدند که در آن هر کس در تصمیم گیری سهیم است و رهبری مختص یک موقعیت مشخص است و محدودیت زمانی دارد. فیشر NOW را برای «رهبری سلسله مراتبی که در برابر عضوگیری گسترده پاسخگو نیست» نقد میکند و بانچ اظهار میدارد که «رهبری یعنی افرادی که پیش گام اند، کارها را پیش میبرند، ایده دارند، منتظر آغاز کردن چیزی نو هستند، و مهارت های خاصی در زمینه های متفاوت به نمایش میگذارند» (ص. 8). آنان چگونه خود را مانع سکوت زنان در برابر تصورات غلط تساویگرایی بدانند؟ «تنها راهی که زنان میتوانند پایین کشیده شدن زنانی که قوی هستند را متوقف کنند، این است که خود را قوی کنند» (ص 12). یا همان گونه که پیشتر گفتیم یک ملت قوی نیازی به رهبر ندارد. به پیش!
نویسنده: کارول ارلیخ به نقل از: منتخب آثار آنارکوفمینیستی مترجم: آرزو مختاربان
تهیه و تنظیم از محمد توانا
«من آمدهام که آخرین کلام خود را با جنبش زنان بازگویم. من نابود شدهام. من سه سال و اندی پیش آموختم که زنان همیشه در مقابل هم میایستند، خود تخریب اند و شور و تلاطم عقیمی دارند. من هیچ گاه خیال نمیکردم که روزی را ببینم که این شور و تلاطم، در هیات رادیکالیسم شبه تساویگرا و در زیر پرچم زنان پیشرو، به چنین چهرۀ شریر و ترسناک چپ ضد انتلکتوئلی درآید و جنبش با دادگاههای زیرزمینی کوکلاس کلانی، برای درهم شکستن خواهرانی که خود را کنار کشیدند استفاده کند.
البته من به حمله های شخصی عمدی و نفرت انگیزی که به زنانی در جنبش که به هر حال با رنج و زحمت در زندگیشان دست آوردی داشتهاند، صورت میگرفت رجوع میکنم. اگر زن موفقی باشید به شما برچسب عنصر متزلزل فرصت طلب را میزنند، یک مزدبگیر بی وجدان که بر روی تن های بی جان خواهران از خود گذشته که توانایی های خود را مدفون کردهاند و آرزوهای خود را قربانی سرفرازی پرتلائو فمینیسم کرده اند، بخت خود را میجوید. اگر بد اقبال باشید و بی پرده سخن بگویید، شما را به دیوانه قدرت بودن، نژادپرستی و سرانجام بدترین عبارت ممکن متهم می کنند: "دارایِ ذاتِ مردانه".» زمانی که آنسلما دل اولیو این خداحافظی را با جنبش کرد، دو کار انجام شد: برای بعضی زنان این پرسش را برانگیخت که زنان چگونه خواهند توانست روابط نابرابر قدرت را میان خود پایان دهند بی اینکه یکدیگر را نابود کنند. دیگران دقیقا خلاف این را نتیجه گرفتند: توجیه آسانی برای آن دسته از زنان که زنان دیگر را به گونه ای بسیار ناخواهرانه زیر تسلط خود داشتند. هر کس که در آن زمان در جنبش آزادی خواهانه زنان دخیل بود میداند که بیانات دل اولیو توسط بعضی زنان به این سبک برگردانده شد: خود را مثبت، قوی و بااستعداد بخوانید و آن گاه میتوانید به رفتار ظالمانه، زشت و بی روح خود برچسب مناسبی بزنید. زنانی که در نقش قهرمانان تراژدی که به دست خواهران حسود و گمراه (و البته بی استعدادتر) خود حرام شده بودند، میتوانستند به ابراز همدردی از بعضی زنان دیگر چشم بدوزند. به همین صورت، زنانی که در آن زمان در جنبش دخیل بودند میدانند که بسیاری از سخنانی که دل اولیو بر زبان راند نبایستی رخ میداد ولی رخ داد. البته صرف داشتن دانش آنارشیسم برای پیش گیری از حمله های تبعیض آمیز بر زنان، کافی نیست. اما در چالش آموختن راه های نو ارتباط و همکاری با یکدیگر، چنین دانشی ممکن است (تنها ممکن است) بتواند از بعضی خطاهای ویرانگر جلوگیری کند. انگیزۀ این خطاها، به طور طعنه آمیزی، از بیزاری فمینیست های رادیکال از شکل های مرسوم قدرت و روابط شخصی غیرانسانی که نتیجهاش تسلط دستهای بر دستهای از افراد دیگر است، ناشی میشد. زمانی که فمینیست های رادیکال و فمینیست های آنارشیست از نابود کردن قدرت سخن میگویند، منظورشان خلاصی از همۀ سازمان ها، همۀ شکل های سوسیالیسم، همۀ راه هایی که افراد یکدیگر را تهدید کنند و اکتفا به اعمالی که افراد با رضایت انجام میدهند، است. مشکل عمده در تعریف ذات تهدید در جنبش زنان سربرداشت. عناد با «زن قوی» آن جا آغاز شد که او دست کم بالقوه میتوانست زنانی که نسبت به او کمتر استخواندار، با اعتماد به نفس و مثبت بودند را تحت تسلط قرار دهد. تهدید معمولاً زیرکانهتر از اجبار فیزیکی یا مجازات های اقتصادی است. فرد میتواند افراد دیگر را تهدید کند بی اینکه شغلشان را بگیرد، به آنها ضربه بزند یا در زندان بیندازدشان. قضیه «زنان قوی» با مزیت های فوقالعاده داشتن مطرح شد. آن ها اغلب بیشتر میدانستند و به طور یقین دیر زمانی بوده است که بر جامعه فائق آمده بودند؛ جامعهیی که رفتار زنان کلیساروی انفعالی، کم رو و مطیع را الگو معرفی میکرد و به زنان میآموخت که وقتی چیزی سرگرمشان نکرده است لبخند بزنند، وقتی فریاد در گلو دارند زمزمه کنند و وقتی کسی گستاخانه به آن ها خیره میشود چشمان خود را پایین بیندازند. زنان قوی از صحبت در جمع هراسان نبودند، از انجام کارهای مردانه یا دست زدن به کارهای تازه نگران نمیشدند. یا شاید این چنین به نظر می آمد. اگر یک زن قوی را با یک زن ضعیف در یک گروه قرار دهید، او مشکل ساز می شود. چگونه سلطه جویی نکند؟ چطور همه مهارت های به سختی فراگرفته خود را، اعتماد به نفس خود را با خواهرش به اشتراک گذارد؟ از سوی دیگر یک زن ضعیف چگونه میآموزد که برای خود زندگی کند؟ چگونه میتوان حتی تصور رابطه متقابل را در یک موقعیت یک طرفه داشت؟ خواهرانه بودن وقتی عضو ضعیف احساس برابری با عضو قوی نمی کند؟! مسائل پیچیدهای وجود دارد که پاسخی برایشان نیست. شاید نزدیک ترین پاسخی که میشود یافت شعار آنارشیست ها «ملت قوی به رهبر نیاز ندارد» باشد. کسانی از ما که بقای خود را در تسلط بر دیگران میبینند همانند کسانی که بقای خود را در پذیرش سلطه میبینند باید خود را در جامعه بازسازی کنند، گونهای که قوی باشیم بی اینکه بازیهای سلطه و سلطه پذیری را اجرا کنیم، سرنوشت خود را به دست گیریم بی اینکه سرنوشت دیگران را به دست گیریم. این نه با گماردن افرادی شایسته برای اداره امور یا با پیروی از خط و مشی حزب و دسته های شایسته، شدنی است و نه با نشستن و تکرار بی نهایت خطاهایمان. تنها با تلاش، با موفقیت های کوچکمان، با شکست و باز با موفقیت های کوچک بیشترمان، خود و جهان خود را از نو خواهیم ساخت. و در طول این راه قویتر و به خود متکیتر می شویم. اگر آنسلما دل اولیو فمینیست های رادیکال را در تجربه های فردی نقد کرد جورین علامت سؤال بزرگی در مورد ساختار سازمانی پیش کشید. «حاکمیت بی ساختار» خاطرنشان می کند که هیچ گروه بی ساختاری نمیتواند وجود داشته باشد و کسانی که ادعا میکنند «هست» خود را فریب میدهند. همۀ گروه ها ساختار دارند: تفاوت در آشکار و صریح بودن آن است. اگر نهان باشد، سردسته های نامرئی وجود دارند که گروه را کنترل کنند، حتی اگر همه چه رهبران و چه پیروان این کنترل را انکار کنند یا اشتباه گیرند، چنین سردستههایی وجود دارد. این حاکمیت بی ساختارگونه است و برای غلبه بر آن گروه ها باید با ساختارهایی صریح و شفاف بنا شوند که اعضا بتوانند به آن اعتماد کنند. هر فمینیست آنارشیست به گمان من با تجزیۀ تحلیل های او تا این مرحله و نه بیشتر موافق است. چراکه آن چه جورین گفت یعنی «گروه های بی ساختار بی رهبر» در عمل نمی تواند از مرحله صحبت فراتر رود. نه تنها فقدان ساختار بازگروه ها بلکه کوچک نبودن آنها و عدم تأکید بر سخنان روشنگرانه، آن را غیرکارآمد میساخت. جورین نگفت که گروه های زنان باید به صورت سلسله مراتبی ساختاربندی شوند. در واقع فراخوان او برای رهبریای بود که «غیرمتمرکز، انعطاف پذیر، باز و موقتی» باشد؛ سازمان هایی را خواستار بود که به طور قابل ملاحظهای بر اساس توزیع قدرت در میان بیشتر افراد، چرخش وظایف، به اشتراک گذاری مهارت ها و نشر اطلاعات و منابع، بنا شوند. کل اصول مثبت آنارشیست ها برای سازمان ها! ولی انکار او در مورد روشنگری و تمایل او به سازمان های بزرگ ملی-محلی عمیقاً بهجامانده از راه گذشتگان برای حل و فصل امور بود و به طور غیر صریح تداوم ساختارهای سلسله مراتبی را میپذیرفت. گروه های بزرگ به نحوی سازماندهی میشوند که قدرت و تصمیمگیری به اقلیتی تفویض میشود، البته به جز زمانی که از یک شبکه هماهنگ هم سطح از مجموعه های کوچک صحبت شود، ولی او به چنین شبکهای اشاره نکرده است. چگونه گروهی مانند NOW با شصت هزار عضو در سال 1970 میتواند این گونه وظایف را بچرخاند، مهارت ها را به اشتراک گذارد و تضمین کند که همه اطلاعات و منابع برای هر کسی قابل دسترسی است؟ البته که نمیتواند. چنین گروه هایی یک مدیر عامل نیاز دارند و یک هیأت مدیره و یک دفتر ملی و یک عضویت؛ برخی اعضا محلی هستند و برخی اعضا متفرقه. گروه هایی این چنین آزادی بلافصل چندانی ندارند و کمتر به اعضای خود راه های نوی کار و ارتباط متقابل را آموزش میدهند. اثر منفی آن تلاش برایِ رسیدن به «حاکمیت بی ساختار» این بود که سازمان معظم، ساختار رسمی و عملکرد صریح موفق را به گونهای به هم ربط داده، این ارتباط را در ذهنِ بسیاری جا انداخت. بسیاری زنان احساس کردند که برای مبارزه با فشار اجتماعی وجود یک سازمان بزرگ ضروری است و هر چه بزرگ تر بهتر. تفکر «قدرت در برابر قدرت بر میخیزد»: شما یک فیل را با تفنگ بادی نمیکشید و نیز یک حکومت پدرسالار را با گروه اندکی به زیر نمیکشید. برای زنانی که قضیۀ «هر چه بزرگتر کارآمدتر» را میپذیرند، انتخاب های سازمانی به گروه های آزادیخواه بزرگی مانند NOW یا سازمان های سوسیالیستی که از دستۀ سازمان های کلان هستند، محدود میشود. با وجود بسیاری چیزهای قابل تأمل، این منطق در اشتباه است. «فشار اجتماعی» یک هویت متجسم متورم سترون و ساختگی است که از آن رو قابل باور است که به طور گستردهای بر بسیاری از ما وارد میشود. ولی مهم نیست این فشارها تا چه حد رسوخ کننده باشند، یا تا چه حد قابل پیش بینی، تقریباً همیشه از طرف یک فرد به ما اعمال میشود، حتی اگر آن فرد از آژانس مسکن یا فردی از طبقه، جنس یا نژاد مسلط باشد. یورش های پلیس به گردهمایی نیروهای ما بسیار اندک است؛ ولو این که مأمور پلیس، مدیر یا شوهری که جنسیت برتر تفویض شدۀ خود یا جایگاه مدافع قدرتگرایی خود را به همراه دارند در مقاطعی از زندگی روزمره با ما برخورد دارند. فشار سازمانی در یک مقیاس گسترده وجود دارد ولی به ندرت نیاز است که توسط یک گروه بزرگ به آن حمله کرد (در حقیقت به ندرت میتوان به آن حمله کرد). تاکتیک های جنگی یک گروه کوچک (گاهی حتی توسط اشخاص) در این رابطه بسیار خوب عمل میکند. اثر نامطلوب دیگر آن تلاش برای «حاکمیت بی ساختار» تغذیۀ آنارشیست های کلیشهای بود (مردم تا گرسنه نباشند چیزی را نمیبلعند). درحقیقت سوسیال آنارشیست ها در برابر ساختار مقاومت نمیکنند: حتی مخالف رهبری نیستند مشروط بر این که برای این رهبری هیچ مزیت و پاداشی در پی نباشد، موقتی باشد و محدودۀ وظایفش نیز مشخص باشد. با این حال، آنارشیست ها که میخواهند ساختارهای سلسله مراتبی را براندازند تقریباً همیشه بر این کلیشه بودهاند که هیچ ساختاری نمیخواهند. متأسفانه از دستهای درهم و سردرگریبان زنان آنارشیست که بی سمت و سو میروند، تصویربرداری شده است. برای مثال در سال 1976، گست (Guest) متن ویرایش شدۀ مصاحبهای با شارلوت بانچ (Charlott Bunch) و بورلی فیشر (Beverly Fisher) را که با شبکۀ رادیویی فمینیست در سال 1972 انجام داده بود، دوباره منتشر ساخت. از یک جهت قابل توجهترین قسمت مصاحبه این بود که ناشران گست احساس کردند که موارد مطرح شده هنوز در سال 1976 موضوع روز است. ("ما همان رهبری و شوکت بی ساختار ازنفس افتادۀ پنج سال پیش را مییابیم" ص. 13). ولی آن چه که در آن زمان بانچ ناچار شده بود بگوید نیز بینهایت جالب بود: بر اساس گفتۀ او تأکید بر حل مشکلات ساختار و رهبری «یک تمایل قوی آنارشیستی شمرده میشود، که خوب ولی غیرواقعی است" (ص. 4). آنارشیست هایی که غیرواقعبین خوانده شوند متوجه خواهند شد که غیرواقعی بودن اندیشۀ آنان، ازقرار معلوم، در همان مشکلاتی نهفته است که جنبش زنان در سازماندهی خود با آن مواجه بود: مشکلات رهبری، مشکلات داشتن «رهبرانی» تحت نفوذ رسانه ها، دشواری جذب زنان علاقمند ولی غیر یکپارچه، دشواریهای حضور زنان طبقۀ متوسط که فرصتهای بسیاری در دست داشتند، مشکل بی نظمی جنبش، مشکل اندک بودن گروه های کاری که زنان میتوانستند به آن ها ملحق شوند، مشکل خصومت با زنانی که تلاش میکردند از خود راهبری یا پیشرو بودن نشان دهند. یک اتهامنامۀ سنگین! ولی این مشکلات بسیار ملموس، نه توسط آنارشیسم ایجاد شده است و نه توسط نخبهگرایی یا رفرمیسم قابل درمان است. فمینیستها با زدن برچسب «آنارشیسم» به این دشواری های سازمانی، از یک اصل بدیهی آنارشیسم چشمپوشی کردهاند و در همان حال (هر چند ظاهراً از آن آگاه نیستند) راه کارهایی ارائه میدهند که آنارشیستی هستند. بانچ و فیشر الگویی از رهبری را پیش کشیدند که در آن هر کس در تصمیم گیری سهیم است و رهبری مختص یک موقعیت مشخص است و محدودیت زمانی دارد. فیشر NOW را برای «رهبری سلسله مراتبی که در برابر عضوگیری گسترده پاسخگو نیست» نقد میکند و بانچ اظهار میدارد که «رهبری یعنی افرادی که پیش گام اند، کارها را پیش میبرند، ایده دارند، منتظر آغاز کردن چیزی نو هستند، و مهارت های خاصی در زمینه های متفاوت به نمایش میگذارند» (ص. 8). آنان چگونه خود را مانع سکوت زنان در برابر تصورات غلط تساویگرایی بدانند؟ «تنها راهی که زنان میتوانند پایین کشیده شدن زنانی که قوی هستند را متوقف کنند، این است که خود را قوی کنند» (ص 12). یا همان گونه که پیشتر گفتیم یک ملت قوی نیازی به رهبر ندارد. به پیش!
نویسنده: کارول ارلیخ به نقل از: منتخب آثار آنارکوفمینیستی مترجم: آرزو مختاربان
تهیه و تنظیم از محمد توانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر